Status             Fa   Ar   Tu   Ku   En   De   Sv   It   Fr   Sp  
Audio   گوش کنيد

کنگره دوم حزب کمونيست ايران
گزارش به کنگره، مشکلات و مسائل حزب

متن پياده شده از روى نوار



من میخواستم کمى مشخصتر در باره بعضى جنبه‌هاى کار حزب نکاتى را بگویم که شاید اطلاع کنگره را از مشکلاتمان بیشتر کند. در مورد کار تئوریک، کار شهرها، نشریات و رادیو، رهبرى، تبلیغات بین‌المللى و مسأله برخورد ادارى و اجرایى و همینطور یک گوشه‌اى در مورد کردستان، نکاتى را میگویم.

راستش من فکر میکنم کنگره حق دارد بعنوان نماینده اعضاى حزب و بعنوان ارگان عالى حزب از کار تئوریک ما در این مدت بشدت ناراضى باشد. من خودم بعنوان یک عضو حزب شخصا از سطح کار تئوریک ما در دو سال گذشته ناراضى هستم و فقط میخواستم چند نکته در رابطه با اشکالاتى که ما با آن روبرو هستیم بگویم و رفقاى رهبرى منتخب این کنگره هم باید براى حل آنها آستین بالا بزنند. مشکل ما فقط این نیست که رفقاى نویسنده کم داریم، یعنى تعداد کسانى که بنشینند و مطلب تئوریک بنویسند کم است. این یک واقعیت هست، ولى مشکل فقط این نیست. در مورد همین مشکل که رفقایى کم داریم این را باید بگویم که - در قسمت آخر بحث هم به آن اشاره میکنم - به نظر من مقدار زیادى امر رهبرى کردن به یک معنى ادارى تعبیر میشود، به یک معنى اجرایى تعبیر میشود و رفقاى مرکزیت ما غالب وقت خود را، اگر بخواهید متوسط بگیرید، شصت هفتاد در صد وقت همیشگى خود را در کار تشکیلاتى میگذارنند. این رفقا به مشکلاتى جواب میدهند که فى‌الواقع بخاطر اینکه آنها به بقیه کارها نمیپردازند، اصلا ایجاد شده. به اعتقاد من اگر رفقاى رهبرى ما بتوانند واقعا قلم دست بگیرند و جنبه قابل تعمیم مسایل را بصورت نقد تئوریک به مسائلى که مشاهده میکنند، بنویسند؛ خودِ آن مسائلى که وقتشان را میگیرند هم کم میشوkد. من این را در سرمقاله "بسوى سوسیالیسم" نوشتم، و واقعا هم به آن معتقد هستم. معتقدم پویایى تئوریک حزب ما، اینکه مسائل نوینى را دست بگیرد و به آنها پاسخ بدهد، خودبخود وجوه دست و پاگیر کار تشکیلاتى را کم میکند، انسانهاى سیاسى‌اى را بار میآرود که خودشان میتوانند مسائل خودشان را حل کنند و اینقدر مسائل به سطح رهبرى و کمیته‌هاى مرکزى و بالاتر ارجاع نمیشود. همانطور گفتم مسأله فقط این روحیه، این خلق و خو و این برخورد افراد رهبرى و مرکزى ما نیست. مسأله این است که ما تا بحال کار تئوریک را درست سازمان نمیدادیم. من معتقدم که میشود بهتر سازمان داد و معتقدم که شروع کرده‌ایم که بهتر سازمان بدهیم. اگر نگاه بکنید در این شماره "بسوى سوسیالیسم" بجز یک مقاله مربوط به "وحدت کمونیستى" که از قدیم قرار بود نوشته شود، و هر بخش آن در یک برج از سال نوشته شده، و بخاطر همین هم گسسته به نظر میرسد، بقیه مقالات در یکى دو ماه آخر نوشته شده است. یعنى اینکه این نشریه میتوانست بدون هیچ اِشکالى دو ماه بعد از شماره یک منتشر شود. یعنى تمام مقالات باقى در همان دو سه ماه قبل از تشکیل کنگره نوشته و آماده شده است. علتش این است که ما توانستیم نشریه را به ظرفى براى بیان نظراتى که قبلا در سمینارها بیان شده، مورد جدل قرار گرفته، تزهایى که آورده شده، تبدیل کنیم و حتى آنقدر هم بحث زیادى بیاوریم که یک بولتن شوروى هم چاپ کنیم، که تازه یک بخش از بحثهایمان را نمیتوانیم در آن چاپ کنیم، وقت نیست که انشاى آن را را درست کنیم و چاپ کنیم. درست سازمان دادن کار تئوريک به نظر من نقش مهمى دارد و این عملى است. من فکر میکنم مسأله واقعى ما این است که شفاهى‌کارى ما خیلى بهتر از قلم زدنمان است. این تربیت را نداشته‌ایم، تقصیر خودمان هم نبوده که بتوانیم براحتى نظراتمان را به شکل کتبى بیان کنیم، و بگويیم این است نظر من و آن را بدهیم بدست ده هزار نفر بیرون ما بخوانند و بعد آماده باشیم که هر چه خواستند به ما بگویند. اين یک مقدار کار میبَرَد. در صورتى که آماده‌ایم در یک سمینار حزبى نظراتمان را راجع به شوروى، رویزیونیسم، جنبش کمونیستى جهانى و هر چه که هست را فورموله کنیم و بگويیم، وقتى رفیقى در چنین جمعى سمینارى داده باشد گام بعدى آسانتر است که از او بخواهیم لطفا همین سمینار را بصورت یک مقاله براى نشریه آماده کند.

نکته دیگر که در رابطه با کار تئوریک کار ما را تسهیل میکند، این است که نویسندگانمان را آزادتر بگذاریم. فرض نکنیم اینها باید از پیکره مقدسى از اعتقاداتى که گویا قبلا در جایى گفته شده و گويا کسى نمیتواند بگوید اینطرف یا آنطرف آنها کج است یا فرمولبندى دیگرى از آن بدهد، باید دفاع کنند. رفقا میتوانند نظر خودشان را بصورت اعتقادات یک انسان سیاسى، یک رهبر کمونیست که فکر میکنم همه کسانى که در حزب کمونیست در این سطوح کار میکنند قاعدتا بايد اینطور بخودشان نگاه بکنند، بنویسند و منتشر کنند. امضاى فلان رفیق ما پاى یک مقاله همانقدر معتبرش میکند، که نقل قولش از لنین. نمیخواهم بگویم این رفقا با لنین یکى هستند، میخواهم بگویم این دوره زمانه ما است، بحث ماست، ما داریم براى این دوره مینویسیم، خیلى طبیعى است که بخواهیم بنویسیم و نظراتمان را بگويیم. آیا واقعا رفقایى که نمينویسند به این خاطر که فکر میکنند شاید صلاحیتش را ندارند یا به اعتقاداتشان مطمئن نیستند، همان درجه در تشکیلات و یا در مبارزه معموله هم به اعتقادات خودشان بى اعتقادند؟ خوب اگر هستند چرا در یک مقیاس کوچک حرفشان میزنند؟ میتوانند در يک مقیاس وسیع حرفشان را بزنند. فوقش اين است که اشتباه بگویند... جوابشان از جنبش ميگیرند و بعد حرفشان را تصحیح میکنند. اگر توجه کنید، بتلهایم هر کتابى نوشته، گفته کتاب قبلى‌ام غلط بود. هنوز هم بتلهایم است و زندگیش را از همین راه میگذاراند. ما هم ميتوانستيم و میتوانیم آزادتر فکر کنیم و تعداد زیادى از رفقاى ما که نه فقط در سطح کمیته مرکزى بلکه در سطوح دیگر حزب هستند، میتوانند فکرشان را در مورد مسائل مختلف با جنبش در میان بگذارند و به رشد جنبش کمک کنند و حرفهايشان حرفهاى با ارزشى است. این را همانطور که گفتم میشود سازمان داد و علاوه بر آن یک مقدار هم باید انتظارات را بالا ببريم، بدون اینکه کار را غامض کنيم. من میترسم الآن بگویم باید انتظارات را از رهبرى بالا ببرید و فردا کسى کاندید کمیته مرکزى نشود. و من این مشکل را دارم! منتها منظورم از اینکه انتظارات را بالا ببریم این نیست که فکر کنید آدمهاى نوع دیگرى را باید انتخاب کرد. همین آدمها میتوانند، ظرفیتهاى خودشان را بشکل بهترى بروز بدهند.

خلاصه کنم؛ کار تئوریک ما رضایتبخش نبوده، میتوانست بهتر باشد، هنوز هم میتواند بهتر باشد. این یکى از وجوهى است که باید دست گرفت و یکى از نقاط ضعف رهبرى در دو سال گذشته است. میگویم رهبرى، براى اینکه اگر چه متابولیسم تئوریک کار همه است، ولى از کمیته ناحیه فلان نمیشود تصمیم گرفت و مسائل تئوریک حزب را حل کرد. بالأخره باید رهبرى در این کار دخيل شود و بقیه را براى اینکار آرایش بدهد.

در مورد کار شهر هم نکاتى را میخواستم بگویم؛ بعد از کنگره مؤسس اولین کارى که در مقابل ما بود این بود که، تشکیلاتهاى درب و داغان شده، لو رفته، آلوده شده، و زندانى و دستگیرى داده را بازسازى بکنیم. از صفر و زیر صفر شروع کردیم. زیر صفر به این معنى حتى اگر میخواستیم کارمان را شروع کنیم دستگیرمان میکردند. به این معنى که باید یک چیزى را پاک میکردیم تازه به نقطه صفر برسیم، بتوانیم یک عده آدم را دور تشکیلات جمع کنیم و این کار را به نظر من رفقاى ما با موفقیت نسبى انجام دادند. علت موفقیت هم این بود که توانستیم خودمان را به نظریاتى متناسب با شرایط جدید و همچنین متناسب با فعالیت به شیوه اصولى‌تر مسلّح بکنیم. من فکر میکنم یکى دو سال اول کارهایمان خوب پیش میرفت تا اینکه ظرفیتهاى آن نظرات دیگر تخلیه شد و هر کارى بلد بودیم در آن چارچوب کردیم. اینجا بود که باید بینشمان را گسترش میدادیم، مسائل بیشترى را مقابل خود قرار میدادیم و حل و فصل میکردیم. ابعاد دیگرى از سازماندهى در شهر را بررسى میکردیم، ولى اینکار را نکردیم. اگر نشریاتمان را بخوانید ميبینید که این درجا زدن در زمینه تفسیر و تحلیل مسائل شهر از ۸ ماه پیش شروع میشود. همین اجازه میدهد که دوباره تشکیلاتهاى ما که دست‌اندرکار سازماندهى شهر هستند، یعنى رادیو و کمیته سازمانده و غیره شروع کنند به دچار شدن به یک نوع فرمالیسم، ادارى‌گرى و غیره که خودشان هم نميخواستند اینطور باشد. باصطلاح رفع و رجوع کردن کار و از این روز به آن روز کردن مسائل. این هم فکر میکنم ميتواند جز این باشد. اگر بطور جدى بعد از این کنگره روى مسائل خم شویم و یک حرکت جدى را مثل اوائل کار، که بتواند سطح عالیترى براى دورنماى کار شهر را براى ما روشن بکند، ترسیم بکنیم و آن حرکت را انجام بدهیم. فکر میکنم قابليت ارگانهایمان را براى فعالیتهاى‌شان افزایش بدهیم. کارى که فکر میکنم باید انجام داد، این است که نشریه کمونیست، رادیو صداى حزب و کمیته سازمانده را زیر یک چتر واحد رهبرى کل فعالیت سازماندهى ما برد، به نحوى که این ارگانها جزئى از یک نقشه واحد بشوند. این را از چند پلنوم پیش گفته‌ایم ولى عمل نکرده‌ایم. فکر میکنم، وقتى نگاه میکنیم، نمیشود ضعفهاى رادیو صداى حزب، ضعفهاى کمیته سازمانده، نشریه کمونیست را تقصیر آدمهایى که در آنها کار میکنند گذاشت. براى اینکه اینها باید از همدیگر استفاده کنند، اینها باید با هم کار کنند. تمام نامه‌هاى شهر زیر دست کمیته سازمانده میرود، احتمالا دید خیلى ملموسى از مسائل تشکیلات شهر و معضلات کارگرى در کمیته سازمانده هست که به هیچ عنوان به نشریه کمونیست منتقل نشده، و رادیو هم که خدا پدرش را بیامرزد، بالاى یک صخره‌ است و یک رفیقى مثل سيزيف Sisyphus سنگ را هُل میدهد تا آن بالا و دوباره میافتد پايین روى خودش! من فکر میکنم باید این رابطه را درست کرد، ارگانیسمى بوجود آورد که اینها اجزاى سه‌گانه فعالیتش باشند. من فکر میکنم بعد از این کنگره باید فورا دست‌بکار این جریان شد و آن رهبرى که این ارگانها را تحت کنترل میگیرد خودش دخالت کردن در امور شهرى را کار خودش بداند. اینطور نباشد که تحت "نظارت عالیه" دفتر سیاسى قرار بگیرد، این از نظر من جواب کسى نمیشود. کمیته مسئول تشکیلاتى ما بتواند این سه ارگان را داشته باشد و با آنها کار کند. در غیر این صورت بدیهى است این ارگانها مجزا شوند، به مسائلشان تکنیکى و فنى برخورد میکنند یا همانطور که رفقا گفتند پُر کردن کارشان را هدف قرار میدهند؛ اینکه صرفا رادیو برنامه داشته باشد، کمونیست مقاله داشته باشد. یک چنین حالتى پیش ميآید. یا اینکه مثلا فعالین‌مان را نگه داریم و غيره.

در مورد نشریات متاسفانه تا آنجایى که به نشریه کمونیست مربوط میشود، ما نتوانستیم تا امروز یک هیأت تحریریه ثابت و ادامه‌کار داشته باشیم. همین الآن نشریه کمونیست هیأت تحریریه ندارد، به همّت عالى پیش میرود، و این همّت عالى هم بستگى دارد به اين که رفیق را کجا فرستاده باشند، آنروز حالش چطور باشد، در باغِ نوشتن باشد، وظایف دیگرش چه حجمى داشته باشد و سلامتیش کامل باشد و نشریات گروههاى دیگر بدستش رسیده باشد و روزنامه‌های جمهورى اسلامى را توانسته بخواند و یا در جریان بحث حادى قرار گرفته باشد... تحت تأثير همه اين فاکتورها سطح نشریه بالا و پایین میرود! اینطور نیست که یک هیأتى مينشيند و بحث میکند. واضح است که میدانستیم داشتن تحریریه بهتراست ولى در شرایط کمبود توانایى در بالاى حزب براى این کار نتوانستیم عملا یک تعدادى از رفقا را براى این قضیه اختصاص بدهيم. من خودم پیشنهاد شخصى‌ام، که با بعضى از رفقا در میان گذاشته‌ام، این است که یک ارگان نویسندگى واحدى براى رادیو صداى حزب و نشریه کمونیست ایجاد کنیم که بخشى از همین ارگانى است که رادیو را بطور حضورى میچرخاند و این متابولیسم را بین رادیو و کمونیست نگه داریم. یک هیأتى براى هر دو ارگان برنامه تهیه کند، براى هر دو مقاله تهیه کند، چون بیشتر فکر میکنم اینها بیانهايشان فرق میکند. و احتمالا رادیو گستردگى کار توده‌اى‌اش فرق میکند. از یک بحثى راجع به مجاهدین یک مقاله انقلاب ایدئولوژیک در ميآید ولى چندین مطلب تبلیغى هم در ميآید که ذهن طبقه کارگر راجع به این فرقه مذهبى را روشن کند. از یک بحث راجع به جنگ ممکن است مقاله‌اى دربیاید که خیلى تحلیلى به نظر برسد، ولى قطعا چندین برنامه تبلیغاتى هم از همان بحث توسط همان جمع میتواند در بیاید که رادیو را تغذیه کند. به هر حال نزدیک کردن اینها به هم یک کار جدى در رابطه با صداى حزب کمونیست و کمونیست هم یک کار اساسى است که باید بکنیم. فکر میکنم این هم میشود با یک مقدار تعمق حل کرد.

در مورد تبلیغات بین‌المللى و کار بین‌المللى... اول یک نکته راجع به خارج از کشور بگویم. به نظر من آن چیزى که ما در خارج از کشور از آن رنج بردیم عدم همنظرى است. به دليل اخلاق آدمها نیست که با هم همنظر نیستند، دلیل آن این است که معلوم نیست به چه مرجع و منبع مشترکى از مبانى تحلیلى باید رجوع کنند. هر کس راجع به خارج از کشور یک چیزى میگوید. اگر در رابطه با داخل کشور ما انتقادهاى فورموله شده‌اى که به آنچه بود و افق روشنى از آن چیزى که باید بشود را داریم، در خارج از کشور مسأله نو است. چندین سنّت مبارزاتى مختلف در حزب ما در خارج از کشور در تلاقى با هم قرار دارند، یکى ادامه پيدا کردن سنت داخل به خارج است. خودمان عده زیادى به خارج اعزام کرده‌ایم، نمیشود با یک کلیک از یک فعال داخل کشورى و یک فعال تشکیلات علنى نظامى، یک فعال تشکیلات خارج از کشور بسازید. این کار خیلى ساده نیست، هر چقدر رفقاى شریف و رزمنده و مبارزى باشند. این یک امکانات خاص و یک نگرش خاص به مسائل میخواهد. از آن طرف یک جریان داریم که در خارج از کشور شکل گرفته، اساسا پایه وجودى و تفکر و مبارزه‌اش را از خارج از کشور گرفته و یک جریانى هم داریم که دارد با تلفيقى از داخل و خارج کار میکند. منظورم این است که هم رفقایى را داريم که ممکن است تا عمق مسأله به اعتصاب معدنچیان وارد باشند، ده بار دیده باشند که ایرانیان در خارج چطور متشکل شده‌اند و یک رفیقى را داشته باشیم که اصلا نتواند به آن زبان صحبت کند، هیچ چیز راجع به آن جامعه و مکانیسمهاى آن و طبقه‌اش نشناسد. اینها همه رفته‌اند در یک تشکیلات با مسائل بسیار متنوع و بار کارى که هر روز بخاطر نیازهاى حزب بشدت زیادتر میشود. از انتشارات و مالى و غیره بگیرید تا توزيع و امور فنى و پشت جبهه‌اى و غیره و غیره. این تشکیلات مدام بارش زیاد میشود بدون اینکه بدوا راه و رسم خودش را پیدا کرده باشد. من فکر میکنم این باید بعد از کنگره به یک سرانجامى برسد. بالأخره یک دیدگاه و یک افق مشترک بدست بیاید. اما در مورد تبلیغات بین‌المللى، قبل از آن میخواهم اشاره‌اى به دوباره کارى در تبلیغاتمان بکنم، که رفیق حسین اشاره کرد. ما یک اخبار کردستان داریم، این را در پنچ بسته‌بندى بدست مصرف کننده میدهیم. از دو رادیو و سه نشریه عین همان واقعه را با همان اسم روستاهایى که این وقایع در آنها این اتفاق افتاده را مینویسیم، و انتظار داریم که اینها مثلا نظرات ما را اشاعه داده باشد. راستش من اعتراف میکنم صفحه کردستان کمونیست را یکبار به زور میخوانم. بیشتر از این نمیتوانم؛ یکبار در پیشرو است، و یکبار هم خبرش را رفقاى تشکیلات داخل داده‌اند که "شنیدید چه شد؟ کمین گذاشتیم، اینطورى شد، گرفتیم و بستیم و زدیم". آدم تاب نميآورد! یا صفحه جانباختگان. باید به مسأله جانباختگان و معرفى این رفقاى از دست داده جنبش کمونیستى نظم و حسابى داد. و گرنه یکى در "پیام بلشویک"، "رسانه"، "کمونیست"، "پیشرو"، رادیو همه اینها مدام آن فهرست و با آن جدولى که همه ما میشناسیم بیاید هیچ حُسنى ندارد. این دوباره‌کاریها زیاد است. حالا شما اینها ترجمه کنید و تحویل کسى که در فرانسه در کارخانه رنو کار میکند بدهید، من نمیدانم چطور از این بحث سر در ميآورد. راستش این راه تماس گرفتن با طبقه کارگر بین‌المللى نیست که اینها را بگويیم و یا بیايیم سخنرانى فلانى در کنگره اول ا.م.ک را ترجمه کنیم، آنهم با مشقت و زحمت بسیار، در چهل صفحه، دست یک نفر که در آن محیط بزرگ شده، کارگر آنجاست، کمونیست آنجاست بدهیم. طرف میگوید بحث چیست؟ چرا این را به من میدهید؟ اصلا نقشه ایران را براى من بکشید بعد اینها را به من بدهید. یکى از کارهایى که بنابراین به نظر من باید بکنیم این است که مثل انسانهاى جاهاى دیگر انقلاب جهانى فعالیت کنیم. ببینید جنبش ضد آپارتاید تا قبل از موج اخیر انقلابى در اروپا اینطور تبلیغ میکرد که مبانى آپارتاید را در آفریقا توضیح میداد. میگفت افریقاى جنوبى چقدر جمعیت دارد، سازمان سیاسى‌اى که به آن تعلق داشت را معرفى میکرد، و پنج سال همین یک جزوه را میفروخت. وقتى جنبش انقلابى بالا میگیرد است که من و شما میخواهیم بدانیم نلسون ماندلا امروز چه خورده، خانمش چه گفته و بوتا چکار کرده - همیشه که نمیخواستیم این مسائل را بدانیم، الآن که آنجا انقلاب است میخواهیم بدانیم. و گرنه تا سه ماه پیش کسى حوصله نداشت مارکوس را بفهمد، که امروز با آکينو چه دعوایى کرده... وقتى موج انقلابى بالا میگیرد است که افکار عمومى و افکار طبقه کارگر متوجه مسأله میشود. تبلیغمان در مورد کردستان در آنجا {خارج} فایده‌اى ندارد. من رسما میگویم فایده‌اى ندارد. هر چقدر هم خوب ترجمه‌اش کنیم. در صورتى که ما باید یک جزوه سى صفحه‌اى بنویسیم مبارزه ملى و طبقاتى در کردستان، کسى را در نظر بگیریم که آنجا متولد شده و آنجا زندگى میکند و میخواهد بداند چه خبر است و سازمان مترقى آنجا و سازمان انقلابى آنجا راجع به این جریان چه میگوید. این جزوه را در بیست هزار نسخه چاپ کنیم و از حالا تا سه سال دیگر بفروشیم. تا وقتى جنبش پا گرفت ذهنیت عمومى یک متفکر و یا یک انقلابى کارگر اروپایى، کردستان را اینطور ببیند. آن موقع میتوانم بگویم "در دره فلان کمین گذاشم" و "زدم" یعنى چه، یا سربازگیرى اجبارى یعنى چه، الآن هیچ نمیفهمد، میخواند و مطالعه میکند و دور مياندازد. یا آن حجم کاغذ را به آن اندازه از ما نمیخرد، پول ندارد، خودمان میگويیم بحران اقتصادى است. همينطور در رابطه با مقالاتى که به عقاید تئوریکمان مربوط میشود؛ بحث دولت در دوره‌هاى انقلابى نشریه بسوى سوسیالیسم را ترجمه کنیم بدرد اینکار نمیخورد، دارند میکنند، من میگویم بدرد اینکار نمیخورد. مقاله وحدت کمونیستى را مبادا کسى ترجمه کند! چون این در خارج کشور بدرد هیچکس نمیخورد، شما میخواهید متدولوژى لنین را توضیح بدهید باید پانزده صفحه با همان زبان براى همان مخاطب آنجا بنویسید. اصل در نظر گرفتن مخاطب، آنجا هم صادق است. بنابراین اگر بخواهیم در رابطه با خارج از کشور کارى بکنیم که ادبیاتمان را معرفى بکنیم، خودمان را معرفى کنیم، مبارزه و عقایدمان را معرفى کنیم، باید نیرو بگذاریم و براى آنجا بنویسیم. این مهمترین کارى است که ما میتوانیم بکنیم. چه از نظر فاکت و چه از نظر تحلیل تاریخى و عینى، و چه از نظر جدل تئوریک. رفیق ما به جنگ خود سوئیزى برود. یا میتوانیم اینکار را بکنیم یا نمیتوانیم. راه سومى اينجا جوابگو نیست. باید بتوانیم اینکار را بکنیم. این هم آن چیزى است که من هم فکر میکنم یک مقدار انرژى و پول زحمت رفقاى ما صَرف کارى میشود که در خارج از کشور بشدت کم‌راندمان است. یعنى ترجمه مبارزه ملى به زبان بین‌المللى که این زیاد فایده‌اى ندارد. باید مبارزه بین‌المللى کرد.

اما خواستم نکته دیگرى را هم بگویم، در مورد برخورد ادارى! به نظر من اين یک واقعیت است. تشکیلات ما در مقابله با موانع، از طرف ادارىِ مسائل غش میکند. خیلى ساده شما میتوانید ببینید چند درصد بحثهاى تشکیلات ما در مورد این است که حدود و ثغور اتوریته من چیست، یا مثلا فلانى انضباط پذیر نیست، بر طبق ابلاغیه شماره فلان بنده به شما اخطار کرده بودم، که اگر یکبار دیگر چنان کنید، به شما اخطار دیگر میدهم. از اين نمونه‌ها زياد هست ولى چند جلسه داشته‌ايم که در آن بحثهایمان را بکنیم؟ پوسترهایى که ما از احزاب بلشویک میبینم یک جلسات دود گرفته‌اى است که همه دست را زیر چانه‌شان گذاشته‌اند و یکى دارد حرف میزند و میگویند این جلسه حزبى است. من نمیدانم چند تا از این جلسات دود گرفته داریم که همه نشسته‌اند دارند با اشتیاق به یکى نگاه میکنند ببینند چه میگوید، بعد هم دست بلند کنند و جوابش را بدهند؟ ما چند تا از اين جلسات دودگرفته داريم و چند تا از آن موارد تيپيک ادارى و کوکى؟! ... که "این ابلاغ را به او میدهم"، "آن را از او میگیرم"، "این نشریه را به او میدهم"، "تمبر را به او میدهم"، "او تمبر را ميچسباند پشت پاکت"، "حدود و ثغور وظایفش را تعيين ميکنم"، "شرح وظایفش را میگذارم کف دستش" و روانه‌اش ميکنم و... میگويم "کار را سازمان دادم"!! این برخورد واقعى است در تشکیلات ما! به نظر من علتش عدم احاطه به طرق دیگر است. وقتى نمیتوانیم اینکار را میکنیم، و گرنه تا وقتى حرفمان را قبول میکنند کسى ابلاغیه صادر نمیکند. آنجا که حرفمان را قبول نمیکنند ابلاغیه صادر میکنیم. آنجا که کارمان پیش نمیرود ابلاغیه صادر میکنیم. برخورد ادارى و وارد شدن از حلقه اجرایى، به نظر من در سطوح مخلتف دیده میشود. راهش چیست؟ من فکر میکنم راهش، در لابلاى همه صحبتهايمان منعکس است، آنهم باز کردن افق سیاسى و ذهنیت مشترک تشکیلات راجع به اهدافش، روشهایش، آرمانهایش، طرح سیاسى مسأله قبل از طرح ادارى مسأله، داشتن مروجین درون-سازمانى که به طور روتین مسائل را براى سطوح مختلف تشکیلات توضیح میدهند، مرحله‌اى که حزب در آن است را باز میکنند... قبل از اینکه وظایف را توضیح بدهند، نیازهاى حزب را میگویند... و بالأخره تشکیلاتى بوجود ميآورند که در تصمیمگیرى راجع به حل نیازهاى حزب دخیل است. براى خیلى ارگانها میشود گفت ما احتیاج به این چیزها داریم، احتیاج به این فعل و انفعالات داريم و احتياج به این تغییرات داریم. شما تصمیم بگیرید که چطور این تغییرات را بوجود ميآورید، راههاى پیشنهادیتان را به ما بگويید تا ما از میان آنها سه تا را انتخاب کنیم و بخودتان بگويیم. اگر تشکیلات و حوزه‌اى براى شما بنویسد در اینجا سندیکالیستها پا گرفته‌اند، ما از پسشان برنميآيیم، احتیاج داریم مسأله حل شود، و شما بگويید نظر خودتان چیست؟ آنها بگویند ما به فلان جزوه احتیاج داریم، این یک پروسه‌اى است که در یک حزب اتفاق ميافتد. ولى وقتى که مثلا بگويید "بروید، نفرى پنچ دلار پول جمع کنید"... خوب من گفته‌ام نفرى پنچ دلار جمع کنید، اگر نفرى شش دلار بدهد، یک دلارش را پس میدهد! چون به او گفته‌اند نفرى پنچ دلار پول جمع کن! درصورتى که حزب نیاز مالى دارد،شما بگويید لطفا انجمن فلان، حوزه فلان در یک نشستى طرق مختلف جمع‌آورى کمک مالى را از راه اصولى بررسى کنید، رئوس نتایجى که براى اين فعالیت میگیرید را به ما اطلاع بدهید تا ما بتوانیم در رابطه با این مسأله تصمیم بگیریم و به شما اطلاع بدهیم... اگر اينطور بگوييد فکر کنم همه انجمنها جلساتى پُر از دود راجع به این که چطور میتوانیم به وضع مالى حزب کمک کنیم، تشکیل میدهند. من میخواهم بگویم انسان را باید گذاشت که در رابطه با امر مشترک دخیل باشد و تصمیم بگیرد. اگر کسى را در حزب به موقعیت پیچ و مهره‌اى که کار پذیر است و مدام در حزب کار پذیر است در بياوريم، خنثى ميشود، و از نظر سیاسى اخته میشود... کادر ميخواهيم! کادرسازى! کادر اصلا یعنى چه؟ کادر، بالأخره در یک سطحى، یعنى رهبر. و گرنه مأمور را در هر صنف و قشرى میشود گیر آورد. ما کادر میخواهیم، یعنى کسانى میخواهیم که بتوانند در مقابل مسائل ناشناخته تصمیم بگیرند. به این خاطر باید آدمهایى باشند مجرّب در پروسه تصمیمگیرى. بدون اين خاصيت، کادر نیست، هر کارى بکنید کادر نیست. و راه واقعیش این است که مسائل را بیاورید در سفره تشکیلاتى که این مسأله‌اش است بگذارید و بخواهید با اظهار نظر و دخالت رفقاى تشکیلاتى براى آنها راهگشایى شود. بله زمانى که یکى پایش را در یک کفش کرد و خواست نگذارد که مصوبه آن مجمع پیش برود، یک ابلاغیه به او میدهند که لطفا کمى کنار برويد. ولى قبل از آن هیچ لزومى ندارد حزب ما به این صورت کار کند. یا مثلا در مبارزه نظامى فرصت بحث و جدل سر این که فلان منطقه را نگه داریم یا بگیریم، یا کمین را بگذاریم یا نگذاریم نیست، آنجا دستور میدهند! حتما حکمت کلى فعالیت را قبلا توضیح داده‌اند. امور نظامى یک بحث دیگر است. ولى بطور روتین تشکیلات احتیاجى به این سیستم ندارد. به همین دلیل است که من هم شخصا از کمیته مرکزى گسترده دفاع میکنم بعنوان یکى از اَشکال این کادرسازى. قطعا کمیته مرکزى آموزشگاه نیست، ولى بدرجه‌اى که شما کادرهاى حزبى را در سطوح مختلف در حیات حزبى دخیل نگه دارید، به همان درجه حزب آنها را دارد. بدرجه‌اى که از آن دخالت محرومشان کنید، میتوانید بگويید که دیگر آنها را ندارید. بحث من این است و فکر میکنم در سطوح مختلف باید به این مسأله توجه کرد.

یک نکته هم در مورد کردستان؛ به نظر من - شاید در بحث رفیق ابراهیم بیشتر باز شود و کلا آنجا جاى صحبتش باشد - در کردستان یک مشکل جدّى ما این است که تشکیلات را با مجموعه افق رهبرى آموزش نمیدهیم و مجموعه آن چیزى که رهبرى ميبیند، در هر لحظه، آن چیزى نیست که به تشکیلات گفته میشود. میخواهم بگویم، الآن کمیته مرکزى کومه‌له دارد به از اینجا تا چند فرسنگ دیگر با همه احتمالات مساعد و نامساعد فکر میکند. یک خبر به او میدهند بیست معادله بیست مجهولى را حل میکند جواب پیام را میدهد. هزار و یک معادله را در ذهنش دارد و افق را دارد، منتها منى که بعنوان عضو ساده تشکیلات که در چادر نشسته‌ام، دلم خوش است که ایدئولوژى من هرگز عقب نمينشیند و ما پیروزیم، ولى این افقى که اینجا هست مال من نیست، به من نمیگویند از چه مسیرى باید عبور کنم. من فکر میکنم بخش مهمى از مشکلات ما، تزلزلاتى که احتمالا اینجا و آنجا نشان داده میشود، از سر بد طینتى و ضعف و اِشکال داشتن آن رفقایى نیست که خسته میشوند، یا جا میزنند، یا از انجام وظایفشان ناتوان ميمانند. دلیلش این است که کورمال کورمال ميآیند و کسى که کورمال کورمال و در تاریکى راه میرود قطعا زمین میخورد. نميشود گفت هم در تاریکى راه برو، هم در این مسیر رژه مرتبى برو. به نظر من این نقش اساسى براى حزب دارد و الآن فکر میکنم تشکیلات در یک لحظه زمانى حساسى قرار گرفته، مجموعه‌اى از معادلاتى که دارد بسرعت خودش را باز میکند، تضادهایى که دارد انکشاف پیدا میکند، و با آنها مواجه هستیم، یک نمونه‌اش فقط همين جنگ ایران و عراق است، فکر میکنم الآن زمانى است که این رهبرى باید بتواند تصویر خیلى جامعتر، روشنتر و هوشیارانه‌ترى از اوضاع آتى به تشکیلات بدهد. این را شرط جدى براى پیشرویمان در این دوره میدانم.

٢

رفقا، من میخواستم یک دو نکته را در مورد مسأله رهبرى و مسأله مالى اشاره کنم و یک مقدار اطلاعتتان را در مورد مسائلى که در سطح رهبرى با آن روبرو هستیم زیاد کنم. همانطور که یادتان هست، بعد از کنگره مؤسس جنگ الآن پیش آمد و جنگ الآن اولین عاملى بود که باعث آشفتگى در کار رهبرى حزب شد. مسأله تمرکز رهبرى و توجهش به امورى که در مقابل خود گذاشته بود، براى مدتى دستخوش آشفتگى شد. بعد از آن تصمیم گرفته شد، بعد از کنگره مؤسس و در پلنوم بعد از کنگره، که بخشى از فونکسیونهاى رهبرى را به خارج از کشور منتقل کنیم تا بتواند با ثبات و ادامه‌کارى بیشترى کار کند. خود این پروسه انتقال هم به سهم خودش مشکلات جدى در کار تمرکز رهبرى ما بوجود آورد. یعنى، خود نفس رفتن و مستقر شدن و قابلیت تجمع پیدا کردن مشکل داشت. بالأخره هم ما نتوانستیم دفتر سیاسيمان را بصورت سیستماتیکى مجتمع کنیم. در تمام طول این مدت ما از وجود رفیق ابراهیم در دفتر سیاسى محروم بودیم و این نکته‌اى بوده که به مقدار زیادى سطح کار ما را پایین آورده. نکته‌اى که بعلاوه باز مسأله را تشدید میکند این بوده که کلاً روى روشهاى کار متمرکز بعنوان کمیته رهبرى کننده ساغ نبودیم. فکر میکنم ما روى این مسأله در طول یک پروسه کار کردیم و این اواخر بهبودهایى مشاهده شده. کلاً اگر همانطور که رفیق حسین گفت، تزهاى رهبرى را بخواهیم مِلاک بگیریم ما هنوز بطور جدى به آن نزدیک نشده‌ایم که بگويیم ما داریم بر مبناى این تزها کار میکنیم، و کسى که براى دفتر سیاسى انتخاب میشود میداند در سطح کار ویژه و خاص خودش قرار گرفته. علتش را میشود جاهاى مختلف جستجو کرد: ناشناخته بودن این نوع کار براى ما بمثابه افراد، جا نیفتاده بودن این نوع فعالیت، و به نظر من مقدارى غیر رزمنده دیده شدن این فعالیت. یکى از مشکلات من نه بعنوان کمیته مرکزى، بعنوان عضو حزب حرف میزنم، یکى از مشکلاتى که آنجا هست و یا کلاً بوده این است که یک نوع پلاسیدگى و پژمردگى بدلیل دور بودن از مبارزه طبقاتى در میان رفقایى که در خارج فعالیت میکنند بوجود میآید، یعنى گویا مبارزه طبقاتى آنجايى است که هر روز ميپرسید چند تا اسلحه گرفته‌اید، یا چه کردیم، یا این پیام را بده من هم بخوانم. من اینطور حس میکنم، من شخصا بارها به این انتقاد کرده‌ام و گفته‌ام که قاعدتا براى یک کمونیست مبارزه طبقاتى معنى گسترده‌ترى دارد و دور بودن از خود موضوع فعالیت، خط مقدم جبهه، نباید کسى را که بخصوص در سطح رهبرى تشکیلات درگیر است اینقدر پژمرده و پلاسیده و کم راندمان بکند. این مشکلى بوده که داشته‌ایم و هر کدام فردى با آن جدال کرده‌ایم، در خودمان با آن مقابله کرده‌ایم و بتدریج از این پلاسیدگى بیرون آمده‌ایم. خود این هم بدرجه‌اى روى راندمان و نوع کار رفقاى ما تأثیر داشته.

مسأله دیگر خصلت اجرایى است که ما عادت داریم بخودمان بگيریم، چیزى که رفیق حسین بعنوان یکى از روندهاى جدى بازدارنده کار ما به آن اشاره کرد، من هم فکر میکنم همینطور است. یعنى اگر ما را ول کنند، فشارى به ما نیاورند که سیاسى باشیم، اجرایى کار میشویم و واقعیتش این است، اگر تزهاى رهبرى را مبنا بگیرید، آن نوع کار نیست که بطور طبیعى و غریزى میرویم که انجام بدهیم. بلکه به سمت اینکه یک گوشه‌اى از تشکیلات را سرو سامان بدهیم گرایش داریم. بالأخره یک عده‌اى را پس و پیش کنیم، صدایمان را بگوش بخشى از تشکیلات از کانال درون-تشکیلاتى برسانیم. ابزارهایى که براى امر رهبرى بهتر است، توسط ما بدرستى بکار گرفته نشده، من فکر میکنم رفقایى که در کمیته مرکزى حزب عضو میشوند باید به یک درجه‌اى بدانند که اینکارها را باید آموخت و باید به آنها بها داد. نفس این اجرائیگرى در این است که وقت آدم را پُر میکند و آدم فکر میکند روزکار شرافتمندانه‌اى را به شب رسانده‌ام. اين در عمل کافى نیست. یعنى فکر میکنم اگر رفیق رهبرى ما یک کتاب کلفت را بردارد و دو سه روزه بخواند و بر آن مبناى آن یک سخنرانى کند، شاید از اینکه صبح پنچاه تا پیام را گوش بکند که هر رفیق دستیار کمیته مرکزى میتواند از عهده آن بر بیاید، ارزنده‌تر باشد. به هر حال این مشکلات را ما داشته‌ایم و در یک مرحله‌اى براى اینکه بتوانیم فونکسیونهايمان را بهتر انجام بدهیم، یک نوع تقسیم کار در دفتر سیاسى بوجود آورده‌ایم. این بعد از آن پلنوم داخل، آخرین پلنومى که در کردستان، بود. آنجا ما تصمیم گرفتیم یک کمیته رهبرى بوجود بیاوریم که عمدتا فونکسیونهاى عمومى سراسرى رهبرى را بدست بگیرد و ناظرى بر کل فونکسیونهاى دفتر سیاسى و کمیته مرکزى باشد. به اصطلاح مُبصرى پیدا بکنیم و یک عنصر پیشروى در دفتر سیاسى بوجود بیاوریم که این نقش را انجام بدهد که متوجه باشد که حزب بطور کلى به چه احتیاج دارد، و کارهایى که دارد بطور مختلف در سطح مرکزى انجام میشود چطور بهم مرتبط میشود. یک نوع تقسیم کار داخلى دفتر سیاسى. متأسفانه خود این فونکسیون هم چیزى نبود که به همین ترتیب پذیرفته بشود و به همین ترتیب انجام بشود. میخواهم بگویم هنوز در سطح مرکزى کار میبَرد تا ما بتوانیم واقعا این فونکسیون را انجام دهیم. من فکر میکنم، همین کمیته رهبرى ما بدرجه‌اى در عین اینکه کلى وضع ما را بهبود داد به نظر من، لااقل انرژى عده زیادى را آزاد کرد که به امور دیگرى بپردازند، من فکر میکنم بدون کمیته رهبرى انتشار بسوى سوسیالیسم یا کمونیست، تا همان حدى که قبل از این شماره که یک مقدار مرتب‌تر منتشر شد، یا تشکیل کمیسیونهاى شوروى یا پرداختن به مسائل کمیته خارج از کشور بدون این آرایش جدید براى ما دشوار بود. مجبور میشدیم جلسات کل دفتر سیاسى بگذاریم تا به امورى خُرد بپردازیم. اما به نظر من متاسفانه خود این کمیته رهبرى هم نتوانست آن نقشى را که لااقل در موقع تصمیمگیرى برایش مورد بحث قرار گرفته بود و در طرحى که براى آن نوشته شده بود و ملحوظ شده بود را بدست گیرد و خود این کمیته رهبرى هم باز به یک درجه تبدیل شد به مدیر تشکیلات، تا آن عنصرى که فى‌الواقع به نشریات رادیوها و غیره یادآورى میکند که جزء چه نقشه عملى هستند و چه انتظاراتى از آنها میرود و خودش از انرژى بالا استفاده کند و کار بکِشد.

با یک نمونه، میخواهم بگویم رهبرى درست را چگونه ميبینم. نمونه کار درست دفتر سیاسى در بحثهایش در مورد جنگ با حزب دمکرات بحثهايى که بین دفتر سیاسى و کمیته مرکزى کومه‌له صورت گرفت، میشود دید. به نظر من به آن نوع کار باید گفت کار رهبری. یک کمیته تشکیلاتى بحث میکند، نظراتش را مدوّن میکند، نوارهاى مفصلى از مباحثاتش میگیرد مسأله جدى سیاسى را تجزیه و تحلیل میکند و براى دفتر سیاسى میفرستد، دفتر سیاسى مجددا آنها را گوش میکند، حول آن بحث میکند، مدوّن میکند و پس میفرستد، هم نظرى و افق مشترکى بوجود میآید. بدون اینکه به کسى ابلاغیه‌اى بدهند، کسى از کارى منع شود، بخواهد کسى آن کار را نکند و کار دیگرى بکند، با حلاجى مسأله و با قرار دادن به اصطلاح تحلیل مؤلّفه‌هاى مسأله نقش خودش را بازى میکند، به نظر من خود رابطه دفتر سیاسى با کمیته مرکزى کومه‌له یکى از نمونه‌هاى خوب کار ماست. یعنى آنجایى است که احتیاجى بدستورالعمل تشکیلاتى یا هدایت روزمره با یک کمیته تشکیلاتى ندارید، این کمیته تشکیلاتى خودش دارد سوار بر مسائل خودش حجم زیادى از مسائل اجرایى را خودش جواب میدهد، در مورد کردستان تمامش را، و رابطه‌اش با کمیته مرکزى یک رابطه‌اى است بر سر مسائل مبارزه طبقاتى، شیوه نگرش به آن، مؤلّفه‌هاى اصلى این مبارزه، رهنمودخواهى‌هاى اصلى و اظهار نظرهاى اساسى راجع به نکات مهم. این رابطه را تا اینجا میتوانم بگویم که ما فقط با کمیته مرکزى کومه‌له داشته‌ایم، نمیگویم مطلقا خوب بوده میگویم مؤلّفه‌هاى یک رهبرى درست در این رابطه بیشتر مشاهده شده تا جاهاى دیگر. به هر حال در رابطه با دفتر سیاسى و کارى که به این ترتیب کمیته مرکزى باید بکند، به این نکات میخواستم اشاره بکنم.

یک مشکل دیگر ما پلنومها است. که شاید رفقا از آن استنتاج کنند که پس کمیته مرکزى کوچکتر را میشود با پلنوم ساده‌تر میشود گرفت. این فرار کردن مسأله است نه حل آن. چون اگر ما براى تصمیمگیرى‌هاى مهم تشکیلاتى براى بازبینى عملکردمان، براى نقد مسائل سطح رهبرى واقعا احتیاج به بیست کادر در جهان مادى داریم، باید جمعشان کنیم، حالا اگر کمیته مرکزى ٩ نفر باشد باید ١١ نفر دیگر هم بیاورید چون عضو کمیته مرکزى ما نیستند. حزب ما واقعا روى دوش ٩ نفر بنا نشده. حزب ما روى دوش کادرهاى خیلى بیشترى از این بنا شده و اظهار نظر و دخالت آنها در امور رأس حزب براى ما حیاتى است. اما با این مسأله فنى مواجه میشویم که تمرکز کمیته مرکزى براى پلنومهایش دشوار بوده و یکى از ضعفهاى ما در این دوره این بود که نتوانستیم چهار پلنوم اساسى را که لازم بود در سال گرفته میشد را بگیریم، شاید یک راه آن این باشد که در این شرایط خودمان قانونا فاصله پلنومها را بیشتر کنیم و به طرق دیگرى بتوانیم همبستگى بیشتر و تبادل نظر بیشترى بوجود بیاوریم. اما راه دیگرى هم دارد، که به نظر من به آن کم بها داده شده و با یک مقاومت نادرست از طرف رفقاى داخل روبرو بوده‌ایم، آن هم این که ما بتوانیم رفقایى را با داشتن پاسپورتهاى سیاسى در صحنه بین‌المللى متحرک‌تر کنیم. اجازه بدهیم رفقا را بیاوریم و ببریم. مثلا مشکل ما براى انتقال رفیق عمر ایلخانى‌زاده از آنجا، هر چه بگوییم بیايید {به خارج} میخواهیم باشما بحث کنیم نمیتواند بیاید، نمیگذارند بیاید. اینجا نه! بلکه کشورهاى دیگر او را راه نمیدهند، براى اینکه پاسپورت سیاسى ندارد که اگر لازم شد در کشور دیگرى جلسه حزبى بگیرد به آنجا سفر کند. به نظر من کمیته مرکزى کومه‌له در این مسأله قدرى امساک کرده و واقعیت این است که ما از یک منافع مختلفى حرکت نمیکنیم، وقتى یک نفر میگوید به کسى احتیاج داریم، نمیتوانیم یک نفر را آزاد بکنیم که بتوانیم ماه بعد او را بر گردانیم اما دیگر از لحاظ جغرافیایى متحرک شده باشد، از او قبول میکنیم و میگويیم او مسائل آنجا را میشناسد و اينطور ميخواهد. ولى واقعیت این است که باید راهى پیدا کرد، بخش هر چه وسیعترى از کادرها را بخصوص در این شرایط نه فقط کمیته مرکزى بلکه بخش هر چه وسیعتر از کادرها را باید کارى کرد که بتوانند بطرق قانونى در مرزهاى مختلف حرکت و کار کنند. فردا ما میخواهیم رفیقى را بفرستیم به ترکیه، دولت ترکیه پاسپورت میخواهد، نمیتوانید مخفیانه از بسفور و داردانل وارد ازمیر شوید و آنجا کار کنید. باید پاسپورت نشان بدهید و داخل کشور بشوید. اگر بنا نیست کادرى که شما میخواهید بفرستید صرفا کسى باشد که پاسپورت دارد، بلکه کسى است که شما میخواهید به ترکیه برود باید براى او پاسپورت گرفته باشید و امکان سفرش را مهیا کرده باشید. من بخصوص روى این نکته توجه میدهم و فکر میکنم همینطورى هم عده کمى هم از کادرهاى حزب هستند که بتوانند در مقیاس وسیعترى متحرک باشند.

یک مسأله دیگر راجع به کمیته مرکزى، چه در داخل چه در خارج، به نظر من مسأله امنیت آن است. من در مورد بخش داخل حرف نمیزنم جاى دیگرى بحث آن خواهد شد یا تا بحال بحث شده، یا در ذهن همه رفقا هست. ما امنیت داخل را به طرق نظامى حفظ میکنیم. اما امنیت خارج را به این طریق نمیتوانیم حفظ کنیم. مسأله براى ما نوعى پنهانکارى و نوعى سبک کار درست است که متاسفانه اجرا نشده. یعنى براى اطلاع شما باید بگویم که دفتر سیاسى ما، کادرهاى رهبرى ما و کل شبکه تشکیلاتى ما را در خارج، بدلیل ندانم‌کارى و ندانستن روشهاى درست فعالیت در خارج و خَم نشدن جدى روى این مسأله، تا حدود زیادى چه از طرف پلیس بین‌المللى، چه از طرف تروریسم محلى، سپاه پاسداران جمهورى اسلامى و چه از طرف احزاب اپوزیسیونى که چرخششان لحظه‌اى است، ضربه‌پذیر است. من توجه کنگره را به این جلب میکنم و فکر میکنم باید تشویق کرد که این موازین و مِلاکها بهتر فهیمده شود و بهتر اجرا شود.

نکته‌اى که در رابطه با مسأله مالى داشتم این بود که به نظر من دیگر بیش از این پذیرفتنى نیست که در چنین شرایطى بیشترین منبع مالى حزب کمونیست ایران تشکیلات کردستان آن باشد، که خودش براى ادامه مبارزه مسلحانه به منبع مالى احتیاج دارد، آن هم در شرایطى که بورژوازى این تشکیلات را به شدت از توده‌هاى وسیع طبقه‌اى که به آن متکى بوده دور کرده است. راستش به نظر من متکى بودن تشکیلات خارج از کشور و شبکه فعالیت مرکزى ما در خارج از کشور به امکانات مالى که از طرف تشکیلات کردستان در اختیارش قرار داده میشود را نباید جایى گفت. به ما ميخندند. در ظرف دو سال و نیم ما فرصت داشتیم، ميبایست کارى کنیم که این استقلال مالى بوجود بیاید، ولى در عمل هنوز هم که هنوز است براى انتشار این یا آن نشریه، یا اگر حجم آن کمى بالا برود، در خارج از کشور باید از داخل تقاضاى کمک مالى کنیم. به نظر من این وضعیت اصلا قابل ادامه نیست و این موقعیت یک هشدارى است به تشکیلات ما. در مجموع دیگر این وضعیت که عقربه بدهى‌هاى ما خیلى بالا است و نسیه فعالیت میکنیم به نظر من قابل ادامه نیست. در مورد مسأله مالى میشود بیشتر حرف زد. به طرق مختلف چه در مقیاس سراسرى، چه در کردستان و چه در خارج از کشور منابع مالى را بسیج کرد. من فقط یک اشاره میکنم؛ همان درجه از فعالیت صداى حزب و فعالین ما در شهرها و کمیته سازمانده نشان داده که دوستداران حزب کمونیست در داخل کشور میتوانند پول بسیار هنگفتى بطور سیستماتیک جمع کنند و بفرستند، هنوز تا امروز کسى راه خروج آنرا پیدا نکرده. یک نفر نمیداند به چه طریقى ما میتوانیم مثلا یک میلیون تومان پول جمع شده از تهران را بیرون بیاوریم و در اختیار بخشهاى دیگر تشکیلات قرار دهیم. رهنمودهایى که داده شده عمدتا این بوده چطور از این پول حفاظت شود، چطور خرج مبارزه در همان جایى که گردآورى شده است بشود. و یا به کارگرهاى پیشرو کمک شود و غيره. هنوز نتوانسته‌ایم پول جدى‌اى از داخل کشور به خارج بیاوریم. در رابطه با کردستان من فکر میکنم کار تشکیلاتى ما و نزدیک شدن ما به توده‌ها باید حتى از این نظر هم جدى‌تر گرفته شود. واقعیت این است که بیشترین منبع بقاء مالى حزب ما میتواند مردمى باشد که این مبارزه را حمایت میکنند و آنهایى هستند که بالأخره با هر سطح معیشتى نفس کمیّت‌شان به ما کمک میکند تا به منابع مالى درستى دسترسى داشته باشیم. این را باید توجه کرد و به نظرم باید رابطه‌مان را، رابطه تشکیلاتيمان را با مردم بخصوص در کردستان و سراسر کشور بطور کلى تقویت کنیم. در خارج از کشور به نظر من این مسأله‌اى است که بیشتر باید درباره‌اش فکر کرد و اَشکال مختلف آن را پیدا کرد. این را میدانم که رفقاى ما در خارج از کشور از هیچ اقدامى در این زمینه فروگذار نکرده‌اند، و مواردى هم بوده که منابع جدى‌‌اى را جمع آورى کرده‌اند. منتهى هنوز نمیشود مطمئن بود که این قضیه تا چه حد ادامه کاراست، آیا ما منابع جدى‌اش را پیدا کرده‌ایم، آیا ما طرق مناسب را حتما پیدا کرده‌ایم، آیا طرق دیگرى نیست؟ این یک جنبه‌اى است که به نظر من باید روى آن خَم شد.

در رابطه با کمیته خارج از کشور، میخواستم به عملکرد دفتر سیاسى اشاره کنم.

٣

مشکلى که در رابطه با تشکیلات خارج از کشور و مسائل آن ميبینم و به دفتر سیاسى مربوط میشود به نظر من این است که آنجا صحبت این است که گویا یک دیدگاه منسجم نیست، به نظر من هست. این دیدگاه منسجم شاخ و دُم ندارد بارها بیان شده و در اسناد مختلف نوشته شده و در مباحثات کشّاف مورد بحث قرار گرفته، در مقابلش هم یک دیدگاه منسجم دیگر هست. که آنهم نوشته شده و در مباحثات کشّاف در مقابل این یکى دیدگاه قرار داده شده است. مسأله‌اى که ما داریم این است که بالأخره تصمیم بگیریم چکار میخواهیم بکنیم. قرار است با کدام یک از اینها تشکیلاتمان را پیش ببریم. من فکر میکنم آن چیزى که د‌ر خارج از کشور با آن مواجه هستیم این است که تلاش در جهت اقناع کادرهایى که امروز بار تشکیلات خارج روى دوششان است بیش از این از طریق بحث ممکن نیست. در عین اینکه بحث را همیشه باید ادامه داد، در عین اینکه باید مبانى را تدوین کرد، ولى اقناع افراد معیّن، اقناع شبکه تشکیلاتى معیّن صرفا با استدلال ممکن نیست. قرار دادن نمونه‌هاى موفق جلوى این تشکیلات هم بخشى از پیش بردن کار است و تا جايى که در این بحث به دفتر سیاسى مربوط میشود به نظر من این وظیفه مرکزیت است که از چنین بن‌بست‌هایى خارج شود. به نظر من یک اِشکال ما این بوده که در طول دو سال تلاش شده که مباحثى، بر خلاف میل رفقایى که با آنها بحث شده، در دستور این رفقا قرار بگیرد. به نظر من باید بیشتر از این اقداماتى میشد براى اینکه الگوهایى بر مبانى این دیدگاه ساخته شود. رفقاى خارج از کشور ما شاید بیشتر از هر بخش دیگر تشکیلات رهبرى را بعنوان یک رهبرى تئوریک، عاقل، احتمالا اصولى و غیره قبول دارند، ولى بعنوان آدمهایى که میدانند در زمینه تشکیلاتى چه میگویند بیشترین ناباورى را دارند. ناباورى حقّشان است، این حق دمکراتیک هر کسى است که نظرات خودش را بیشتر از نظرات هر کس دیگرى قبول داشته باشد. ولى مشکل ما آنجاست. من فکر میکنم، مادام که مرکزیت قبلى، دیدگاهى که من از آن صحبت میکنم، نتواند نمونه موفقى که بر مبناى اینکه این شدنى است و اين حرف عملى است را مقابل کادرهاى ما در خارج از کشور بگذارد، این اعتماد عملى را به خودش جلب نمیکند. من فکر میکنم یکى از راههاى آن این است که ما دقیقا کارى کنیم که بتوانیم نمونه‌هايى از این سبک کارى که مورد نظر ما است را ارائه دهیم و گرنه من فکر میکنم نفس بحث به هر قلمرويى رفته و برگشته تا بحال به نتایج کیفى نرسیده. یعنى میخواهم بگویم دیدگاههاى مختلف همچنان با انسجام کامل روبروى هم قرار گرفته‌اند. در همین مورد من فکر میکنم مسائل انجمنهاى هواداران، روش برخورد ما به جنبش بین‌المللى طبقه کارگر، ساختار تشکیلاتى ما وظایف حوزه‌هاى ما، واحد پایه در خارج از کشور، سیماى مبلّغ ما در خارج از کشور، نحوه تقسیم کار ما در خارج از کشور، رابطه درونى سازمان ما در خارج از کشور، اینها چیزهایى است که یک بار و دو بار روى آنها بحث نشده، بارها بحث شده! میخواهم بگویم اینها مسائلى نیست که الآن بخواهیم آنها را روشن کنیم براى اینکه این مسائل از هر طرف توضیح داده شده. من در مقابل آن صحبتى که میگوید "سازمان ما جوان است"، اگر قرار باشد عُمر سازمان ما را از هر موقع که یک واحد آن تشکیل میشود با سانتیمتر اندازه بگیریم، جوان است. ولى خط مشى ما، اصولیت ما در برخورد با انسانهایى که در سازمان ما متشکل میشوند، این به صد و شصت سال پیش بر میگردد. اعتقاد ما به اینکه باید به انسانها اجازه داد در سرنوشت سیاسى خودشان دخالت کنند، این به صد و شصت سال پیش برمیگردد. به اعتقاد من مسأله اینجا نیست. در جوانى و بى‌تجربگى نیست. مسأله در این هم نیست که دیدگاهى وجود ندارد، شاید بشود مسأله را در این توضیح داد، که این همنظرى فرض شده بود و بنابراین شاید میشود گفت که دفتر سیاسى تا آنجایى که من میفهمم به اَقساط نظراتش را در سطوح مختلف بسط داد، یک باره نگفت که میخواهد یک کارى را سازمان بدهد، که مجموع نظرات من این است. آیا تشکیلات خارج با این نظر موافق است؟ بلکه وقتى صحبت مالى شد بحث ماليش را کرده، وقتى صحبت هواداران شد بحث هواداران را کرده، ولى الآن دیگر همه مباحث در تمام وجوه آن بحث میشود. اسناد مختلفى هست که این مباحثات را نشان میدهد. به هر حال من این را معضل حیاتى و غامضى نميبینم، به نظر من راه براى فعالیت خارج از کشور بازتر از اینها است که در صحبتهاى من یا صحبتهاى رفقاى دیگر قابل مشاهده باشد، به نظر من راهش این است که اجازه بدهیم که یکى از این دیدگاهها عمل خودش را انجام دهد و الگوى خودش را، براى اینکه بتوانیم کار بکنیم، بسازد. واقعیت این است که تشکیلات خارج از کشور ما بر مبناى اعتقادات و باورهایى حرکت میکند که تماما از آن خود نکرده، از روى اینکه یک سازمان هستیم واضح است که سعى میکند نظرات بالا را پیش ببرد ولى عملا چیز دیگرى از آب در ميآید، براى اینکه وقتى پیش میبرد نظرات دیگرى را هم با آن پیش میبرد. من فقط به یک نمونه اشاره کنم، ما میگوییم در هر شهر و یا در هر جا حوزه حزبى تشکل اعضاى حزب در آن شهر رهبر مبارزات و فعالیت آن شهر است. هیچ چیز واضحتر از این نیست! این {تز} هم جوان نیست و مال خیلى وقت پیش است. بنابراین حوزه ما در یک کشور رهبر فعالیت ما در آن کشور، هر چه اسم این فعالیت باشد، تماس با کارگر یا هر فعالیت دیگرى، است. اما تشکیلات خارج از کشور ما یک نماینده کنار آن حوزه میگذارد و میگوید این نماینده من است! من میخواهم بگویم یک چنین ادراک‌هایى وجود دارد و عمل میکند. خوب کسى که در ابلاغیه یا طرح تشکیلات خارج از کشور چنین چیزى نمیگوید و نگفته، طرح فعالیت انجمنها و غیره را من شخصا دیده‌ام، اما نماینده خارج از کشور از آن دیدگاهى که محکم‌کارى کنیم مبادا کسى از زیر کار در برود، از آب در آمده است. و گرنه باید کار را به تشکیلات آن کشور سپرد و گفت اشتباه میکند، در سمینار فلان توضیح میدهد، اشتباه میکند در گزارش ماهانه آن را میگوید، اشتباه میکند در کنفرانس تشکیلات خارج از کشور به او انتقاد میشود و در رهمنودهاى کمیته خارج از کشور منعکس خواهد شد. نماینده حاضر در صحنه آنجا هست و او است که اتوریته دیگرى بالاى سر حوزه است و حوزه را از محتوا خالى میکند. این نمونه‌ها هست، من اینها را بعنوان انتقاد نمیگویم من اینها را بعنوان نتایج عملى یک وضعیت نامعیّن میگويم. ممکن است در مقابل این بحث و دیدگاهى که من مطرح میکنم دیدگاه دیگر بگوید اگر بگذارید من کارم را بکنم، من هم این گلستان را براى شما درست میکنم. ولى واقعیت این است که هیچکدام از این دیدگاهها اجازه پیدا نکرده‌اند بطور سیستماتیک کار خودشان را انجام دهند.


اصل اين مطلب شفاهى است. اين متن از روى فايل صدا، توسط نسان نودینیان پياده و توسط آذر مدرسى اديت شده است.

hekmat.public-archive.net #3948fa.html