Status             Fa   Ar   Tu   Ku   En   De   Sv   It   Fr   Sp  
Audio   گوش کنيد

اعلام تشکيل فراکسيون کمونيسم کارگرى
در جلسه جمعى از اعضاى ارگانهاى مرکزى حزب کمونيست ايران

(متن پياده شده از روى نوار)


مقدمتا چند نکته میخواهم بگویم. هدف از این جلسه این است که من فرصتى پیدا کنم حضورا در حضور یک مرجع حزبى یا یک جمع حزبى تشکیل یک فراکسیون در داخل حزب کمونیست را اعلام کنم. این سازمان مرکزى یا تجمع دَمِ دست‌ترین و آماده‌ترین جمعى بود که میتوانست چند ساعت بنشیند و من این بحث را ارئه بکنم. بعلاوه فکرمیکنم با اعلام این فراکسیون کلا سؤالات زیادى در سطح تشکیلات مطرح است و مطرح میشود. سؤالات مشخص، کلى و غیره که این جمع شاید بعنوان یک نمونه‌اى از اعضا حزب بتواند این سؤالات را مطرح کند در نتیجه وقتى نوار این جلسه در اختیار رفقاى حزبى قرار میگیرد ابهام کمترى بماند. اما خواهش من این است که هر سؤالى فکر میکنید ممکن است به ذهن اعضا حزب در جاهاى دیگرهم برسد را در این جلسه مطرح کنید. این مصرف اصلی‌اى است که این جلسه میتواند داشته باشد.

شاید نامه‌اى که قبلا در برخورد به آن طومارهاى امضا شده در مورد "دادن رهبرى به کانون یا من" نوشتم، مقدارى ذهن رفقا را از پیش متوجه جهت دیگرى کرده باشد که منظور این جلسه نیست و آن مسأله رهبرى حزب است. این جلسه از نظر من جلسه تشکیل فراکسیون است. اعلام تشکیل یک فراکسیون است. اینکه چه به سر این فراکسیون ميآید و رابطه‌اش با رهبرى حزب چه میشود و غیره از نظر من خارج از دستور این جلسه است. اگر در سؤالها مطرح بشود، میشود نکاتى را گفت اما من به این بحث نمیپردازم که فراکسیون برود و بخواهد رهبرى حزب را بدست بگیرد. این تشکیل فراکسیون است، همین! و مسائل مربوط به رهبرى حزب یا کلا رابطه این فراکسیون با رهبرى این حزب چیزى است که وقتى فراکسیونى وجود داشت میشود راجع به آن صحبت کرد. چون الآن حتى نمیدانیم فراکسیون دقیقا سروته‌اش چه هست.

زیاد صحبت ندارم و بحث خیلى بحث برانگیزى هم راستش اینجا نمیکنم. فقط میخواهم آن جنبه‌هایى که مهم است و رئوس بحث است، دلایل تشکیل فراکسیون و خصوصیات این فراکسیون، را اینجا بگویم و آخرش هم به این اشاره کنم که چطور میشود به آن پیوست. سعى میکنم صحبتم خیلى مفصل نشود.

چرا یک فراکسیون دارد اعلام میشود؟

به نظر من دلائلش اینها است:

بطور واقعى در حزب فراکسیونهایى هست. ما داریم به وجود یکى از آنها رسمیت میدهیم. بطور واقعى در این حزب کانونهاى فکرى متنوع هست، حرف‌شِنَوی‌هاى مختلف هست، محافل مختلف هست و گرایشهاى مختلف هست که اینها دارند مثل یک فراکسیون کار میکنند. اینطور نیست که براى مثال کمیته مرکزى و رهبرى حزب یک حرفى بزند و همه اعضا بلاتفکیک و بدون هیچ جور تمیزى مشغول فعالیتهایى باشند که فرض کنید ارگان مرکزى تعیین کرده و یا قطعنامه فلان کنگره تعیین کرده. شاخه‌هایى از این تشکیلات میروند پیشِ محافل پیشروى خود آن شاخه و میپرسند که در رابطه با آن (قطعنامه و...) چه باید کرد. پراتیک روزمره حزب خیلى و به مقدار زیادى توسط گرایشات و کانونهایى که این گرایشات را رهبرى میکنند تعیین میشود. منتها اگر این کارى که ما میکنیم نشود اینها تبدیل به باند میشوند. باندهایى که در حزب است و هر کسى ساز خودش را میزند. اگر نتواند خیلى بلند ساز خودش را بزند ساکت و یواش اینکار را میکند ولى به هر حال اینها باند هستند اگر نیایند و بگویند که چه میگویند، نیایند و بگویند که چرا یک جمع متفاوت از بقیه هستند، نیایند و بگویند که مواضعشان چیست و نیایند و بگویند که سیاستشان چیست و بقیه باید چه بکنند و غیره. بنابراین کارى که من دارم میکنم این است که دارم به یک چیزى که هست رسمیت میدهم. من با اینکار شکاف جدیدى بوجود نميآورم، دارم روى شکافى که هست اسم ميگذارم و سعى میکنم بیرونش بیاورم و به کار گرایشات داخل حزب محتواى سیاسى بدهم. اینکه گرایشات در حزب هست، اینکه گرایشات متفاوت سیاسى و اجتماعى در این حزب هست، شاید هنوز اینجا و آنجا در حزب مورد مخالفت باشد.

من مقدارى راجع به این مسأله صحبت میکنم. براى اینکه بنظرم ميآید این بحثى است که باید لااقل کسى که بعدا میخواهد در این فراکسیون کار کند و با این فراکسیون کار کند به آن مسلط باشد. یک مقدارى در آن نامه‌ام به رفقاى امضا کننده آن طومارها گفتم که گرایش به این معنى برداشت شده که کى چطورى فکر میکند و تعلق خاطرش به چى هست. من از این صحبت نمیکنم. هر کسى ممکن است فکر کند که به یک چیزهایى اعتقاد دارد و فکر کند که یک اولویتهاى سیاسى دارد و یا فکر کند یک باورهایى دارد ولى من راجع به افراد حرف نمیزنم، راجع به سنتهاى مبارزه سیاسى که در کشورهاى مختلف هست و از جمله در کشور ایران هست دارم حرف میزنم. سنتهاى اعتراض سیاسى، سنتهاى سیاسى شدن و فعال شدن. یک نکته‌اى را یک موقعى رفیق حمید گفت که براى من خیلى جالب بود و آن این بود که در ایران در گذشته آدمها سیاسى میشدند، یک کسى در یک جنبش مبارزاتى میرفت و غیره، یک قشرى بودند که ملت به آنها میگفتند اینها سیاسی‌اند، یعنى آدمها تقسیم میشدند به سیاسى و غیرسیاسى. سیاسى کسى است که زندان میرود، بالاخره یک نفر را قاچاقى میبیند، یک کار ممنوعه‌اى را دارد انجام میدهد. وقتى در چارچوب آن مملکت نگاه میکنید میبینید سیاسى بودن خیلى تعریف روشنى دارد. آن سنت مبارزاتى ضد شاهى، ضد سلطنتى، اعتراض روشنفکر شهرى، دانشجویى و جبهه‌ملی‌چى است که به آن میگویند سیاسى. اگر همین سیاسی‌ها را به زندان ببرى و یک نفر را که در اعتصاب فلان کارخانه دستگیر شده ببیند، آنها به این، به این کسى که در اعتصاب کارخانه دستگیر شده یا اضافه دستمزد خواسته و گرفتندش و آوردنش پنج روز، آنها نمیگوید سیاسى. میگویند از زندانیهاى کارگر بود. سیاسی‌ها آنهایى هستند که در یک سنت اعتراضى معینى که الآن میشود به روشنى نشان داد که چگونه سنت جبهه ملى و حزب توده است، چگونه سنت روشنفکر شهرى است، چگونه سنت دانشجویانى است که به مبارزه پیوسته‌اند. من دارم از تفاوت این سنتها حرف میزنم نه از باورهاى آدمها در آن سنت سیاسى. من از تفاوت آنهایى که دو نوع کار را میخواستند بکنند و در نتیجه به آدمهاى غیر قانونى تبدیل شدند، به آدمهاى تحت تعقیب تبدیل شدند، صحبت میکنم. اینها چند نوع کار در جامعه است. یکى اضافه دستمزد میخواهد، یکى انقلاب کارگرى میخواهد، یکى پارلمان میخواهد، یکى حقوق بشر میخواهد، یکى جلوگیرى از دولتى شدن سرمایه را میخواهد. اینها همه تا موقعى که جامعه از نظر سیاسى نابالغ است و استبدادى هست که هر کسى هر جور حرفى بزند میگوید دارى با من در ميافتى، تحت عنوان سیاسى و زندانى سیاسى میچپانندش در زندان. بعدا میگویم که انقلاب ٥٧ چطور اینها را از زندان در ميآورد و چطور همه را چپ میکند یا همه‌شان را اسلامى یا غیره میکند بدون اینکه خطوط مبارزاتى بصورت سنتهاى مجزا در اینها تفکیک شده باشد و چطور در این ١٠ سال گذشته اصلا بحث بر سر جدا شدن کسانى بود که مال جنبشهاى مختلف هستند ولى استبداد و عقب‌ماندگى سیاسى و فرهنگى جامعه به آنها گفته سیاسى و مجبورشان کرده با هم فعالیت کنند. من این را بعدا توضیح میدهم. به هر حال این را میخواهم بگویم که سنت اعتراض سیاسى یک سنت واقعى است و میشود آن را نشان داد. یک مورّخ که مثل من و شما بیخ ریشش در حزب کمونیست بند نباشد و ابژکتیو باشد میتواند برود بالاى پشت بام و بگوید در این کشور چند تا سنت اعتراضى هست. یکى سنتى که دانشجوها و استادها و جوانهاى شهرى و بخشا از بازار در آن شرکت میکنند و اینها برمیگردند به جنبش نهضت ملى در ایران، برمیگردند به سنت حزب توده، اعتراض روشنفکران شهرى که دارند بار ميآیند و باسواد میشوند و یک مملکت دیگرى میخواهند، خارج میروند و میبینند آخر جاهاى دیگر اینطورى نیست و شاه را قبول نمیکنند، ارباب-رعیتى را قبول نمیکنند، میخواهند پارلمانى باشد و غیره و چون نمیگذارند، دست به تفنگ ميبرند و دست به هر چيز میبرند. ولى این سنت قابل تفکیک است و میشود تاریخچه آنرا گفت، میشود نقطه عطفهاى مهم آن را گفت. یک سنت دیگر هم هست که براى مثال سنت کارگرها، ابزار کارشان را زمین میگذارند، در فلان کارخانه براى مزد مبارزه میکنند، و در یک جايى عکس شاه را آوردند و گفتند جاوید شاه، مزدمان را بالا ببرید. اینهم سنت مبارزاتى است با لحظات خودش. یک سنت دیگر هم هست سوسیالیسم کارگرى است که این را هم میشود از بالاى پشت بام نشان داد و گفت ببینید اینقدر کوچک است، یک سرش به تاریخ اولیه کمونیسم در ایران بند است و براى مثال فعالیتهاى سوسیال دمکراسى روس، یک سرش به مطالعه جدى مارکسیسم توسط شاخه‌هایى در این جامعه بند است و رابطه‌اش با طبقه کارگر این است و غیره، این را هم میشود نشان داد. سنت اسلامى را هم میشود نشان داد، سابقه‌اش را. ولى اینها با باورهايشان تفکیک نمیشوند، بلکه با اینکه دارند کارهاى مختلفى را میکنند و کارهاى مختلفى را مهم میدانند و کارهاى مختلفى را میتوانند بکنند و حالت طبیعى و داده شده‌شان انجام این کارها است تفکیک میشوند. من به کسى نمیگویم فعال سوسیالیسم کارگرى که میگوید "راست میگویند، تفاوتهاى ما را من قبول دارم". به کسى میگویم که وقتى نگاهش میکنى که وقتى بطور روزمره دارد اعتراض میکند و کارى میکند خارج از قاعده، خارج از تولید و خارج از رفتن سر کارش، آن کار فعال شدنش در یک حرکت سوسیالیستى کارگرى است. حالا در فکرش است، در تئورى آن است، دخیل شدن در مبارزات حضورى و روزمره این جنبش است یا هرچه هست، مشغول شدن به مسائلى است که این جنبش تاریخا داشته و فکر کردن به آنها است، ولى اینها مال این جنبش است. مرز جنبشها از هم جدا است. من نمیخواهم آدمها را از هم جدا کنم. جنبشها از هم قابل تمیزند، میشود نشانشان داد. امروز بعد از ١٠ سال بنظرم میشود در حزب کمونیست نشان داد که یکى فعال جنبش اعتراض ملى مردم کردستان است و واضح است مال اقشار فرودستش هم هست ولى یکى دیگر فعال جنبش پارلمان‌خواهى پایتخت و دانشجوهاى دانشگاههاى اصلى که یک دوره‌اى در ایران ساخته میشوند و اعتراض میکنند است. اینها ربطى به هم ندارند و دلِ خوشى هم از هم ندارند ولى دوتا جنبش‌اند. بعدا توضیح میدهم که چطور انقلاب اینها را یکى میکند و ما را اینقدر گیج...

به هر حال من آدمها را دسته‌بندى نمیکنم. من دارم از یک پدیده ساده که هر جاى دیگرى از دنیا در موردش صحبت ميکنند و آن هم وجود جنبشهاى مختلف است. برمیگردم به حرفى که حمید زده بود و آن اینکه در کشورهاى دیگر مردم فعال میشوند. میگویند طرف فعال جنبش صلح است. فعال جنبش اتحادیه‌اى است، فعال جنبش خلع سلاح است، فعال جنبش شورايى است. نمیگویند طرف سیاسى شد. هیچ کس در فرانسه "سیاسی" نمیشود. در فرانسه طرف فعال یک امرى میشود و همه‌شان بنا به تعریف لابد سیاسى هستند چون سیاست در آن کشور غیر قانونى اعلام نشده، ولى فعال یک چیزهایى هستند و این خیلى روشن است. فعال صلح خیلى ساده میتواند بگوید تو فعال اتحادیه هستى و من با تو اختلاف دارم. کما اینکه فعال جنبش زنان مینشیند و میگوید من با فعال جنبش سوسیالیستى اختلاف دارم، با فعال جنبش اتحادیه‌اى هم اختلاف دارم، در اتحادیه شما نمیگذارند زنان نمایندگى بشوند. مینشینند و بر سر اختلافات جنبش‌هایشان با هم حرف میزنند. در ایران همه اینها تبدیل شده به عنصر "سیاسی" و یا پدیده‌اى بنام "سیاسى بودن" همه این اختلافات اجتماعى را پوشانده است. در حزب ما همه این جنبشهاى مختلف هست. انعکاس همه جنبشهاى اجتماعى را که در اپوزیسیون ایران میبینید در حزب ما هست. آدمش هست، سبکِ کارش هست، توانايی‌ها و ناتوانايی‌هاى آن جنبش در حزب ما هست. بنابراین وقتى من از فراکسیون کمونیسم کارگرى حرف میزنم از فراکسیون فعالین کمونیسم کارگرى حزف میزنم نه از یک گرایش فکرى دیگرى که میخواهد سیاستهایى را اعلام کند و یک عده‌اى دوستش داشته باشند و قبولش داشته باشند یا آن را درست بدانند و یا مفید بدانند و با آن بیایند. من دارم از این واقعیت حرف میزنم که در حزب ما چند جور فعالیت انجام میشود و جنبشهاى مختلفى هستند که دارند این فعالیتها را انجام میدهند.

آیا این ادعا درست است؟ اینکه جنبشهاى مختلف در حزب فعالیت میکنند؟

من میگویم اگر من به شما بگویم که یک تعداد آدم هستند که آدمهایى در این جمع بر حسب اینکه چکار باید کرد، برحسب اینکه چکار میشود کرد، برحسب اینکه چکار بلدیم بکنیم، برحسب اینکه اولویتمان چیست، بر حسب اینکه پرنسب هایمان جیست و اصولمان براى انجام کارمان چیست. در همه اینها با هم فرق میکنند. شما نمیگویئد خوب در این جمع احزاب مختلف هستند؟ دارودسته هاى مختلفى هستند که تو دارى از آنها صحبت میکنى. اگر از چه باید کرد و چه میشود کرد و چه کارى بلدم و چه کارى دوست دارم، اگر ولم کنند صبح چکار میکنم و پرنسیبم چیست و چه اصلى را رعایت میکنم با هم اختلاف داریم خوب ما داریم از وجود گروههاى مختلف حرف میزنیم. بعدا میگویم چطور این گروههاى مختلف مجبور بوند یا فکر میکرند مجبورند به یک اسم حرف بزنند و بخودشان یک چیز بگویند (یک عنوان بدهند). اما واقعیت این است که ما داریم از وجود گروههاى مختلف حرف میزنیم. آیا ما واقعا سر اینها با هم فرق داریم؟ من با یک مثال کوچک میگویم آره و سعى میکنم نشان بدهم که با هم فرق داریم. ببینید یک جنبشى هست که امروز دارند تمام اعتقاداتش را به زیر سؤال میکشند، تمام آرمانهایش را به زیر سؤال میکشند و آن جنبش سوسیالیستى کارگراست. آرمان هاى کارگرى، تئورى انقلاب کارگرى را دارند در دنیا لجن مال میکنند. خوب یک نفر ککش نمیگزد و یک نفر ککش میگزد. چرا؟ من میگویم، اگر حداقل مارکسیسم را در این سطح صورى قبول کردیم، از وجود اجتماعى آدمها، از حرکتشان و از اینکه دارند چکار میکنند و چه چیزى تکانشان میدهد، میشود فهمید که که درونشان خبر است دیگر! آن جریانى که از اینکه دارند مارکسیسم را به زیر میکشند ککش نمیگزد یا نمیداند باید چکار کند یا نمیداند باید از آن دفاع کند یا نمیتواند از آن دفاع کند، این جریان چیست و آن جریانى که میکند و میتواند چیست؟ اینها دو جریان مختلف اجتماعى هستند دیگر! من مطمئنم سنت جبهه ملى نمى آید در این شیر تو شیر از مارکسیسم دفاع کند ولى سنت سوسیالیستى کارگرى مجبور است دفاع کند. بنابراین اولین مثالى که میزنم نوع دخالت کادرها و رهبران این حزب در خود سرنوشت مارکسیسم در شرایط امروزى است. ما اینجا وجود گروههاى مختلف را نمیبینیم؟ به نظر من میبینیم. ممکن است عده‌اى بگویند ما هم میخواهیم (دفاع کنیم) اما نمیتوانیم. هیچ کس که از شکم مادرش با قدرت انجام یک کارى بدنیا نیامده است. خواسته کارى را انجام بدهد و میرود و یاد میگیرد. خود اینکه نمیتوانیم یعنى تا حالا اصلا اینکار را نکرده ایم. اینطور نیست که فقط امروز بگوئیم نمیکنید. شما اذعان میکنید که هیچوقت (از مارکسیسم دفاع) نکردید چون میگوئید اصلا نمیتوانم. بنابراین یک قاچ گنده در همین سطح اعتقادى وسط حزب میخورد. که سنت سوسیالیستى کارگرى در یک موقعیت معینى باید در یک جائى شمشیر بزند ولى یک عده‌اى نه شمشیرش را دارند، نه بلد هستند که چطورى شمشیر بزنند و نه فکر میکنند باید آمد آنجا و شمشیر زد و اگر هم بهشان بگوئید، نمیتوانند و ناراحت میشوند.

یک مثال دیگر زمینى‌تر! اینرا خودمان به عینه در کردستان دیدیم. بحثهاى کردستان بر سر چه بود، چه جورى باید ادمه‌اش داد، میشود یا نمیشود انجامش داد. افقهاى مختلف را تماما دیدم. خوب آدمهایى که دو جور افق دارند دو جور جنبش اند دیگر! دو جور کار به نظرشان شدنى و ناشدنى ميآید. اینها دو جنبش اند دیگر!

کار در خارج کشور نمونه دیگرى است. رفتن و جمع کردن آدمها و حقیقت حرفت را به آنها گفتن و آنها را متحد کردن و متحد نگه داشتن آدمهایى که فکر میکنى به تو سمپاتى دارند و شادابى دادن و به مبارزه کشیدن جزء خصوصیات روزمره یک جنبش است. خوب معلوم است من از مشى چریکى نمیتوانم انتظار داشته باشم مردم را به خودش مطمئن کند و به خیابان بیاورد ولى از جنبش اجتماعى کارگر این انتظار را دارم که هر روز اینکار را میکند و تمام قدرت و ادعایش براى اینکه میتوانم جامعه را بهتر اداره کنم در این است که من میتوانم آدمها را راسا به میدان بکشم. در صورتیکه تو آدمها را میگذارى در حجره‌اى در جامعه، یک پستى به او میدهى، یک نقش کوچکى به او میدهى و بعد طرف از خود بیگانه و هیچى است، میرود دیگر! در صورتیکه تمام قدرت عظیمى که سوسیالیسم بیدار میکند خود بشر است، بعد این پدیده‌اى که دارد قول میدهد که وقتى من دنیا را بگیرم چنان بشر را، بیسوادها را، کسانیکه به آنها میگویند دهاتى، کسانیکه به آنها میگویند نفهم، به تعاونى ها، به آدمهاى تصمیم گیرنده تبدیل میکنم، کسى که این ادعا را براى پس فردا میکند، امروز کسى را که میگوید دوستت دارم با لگد میرند و متفرق میکند. خوب این مال یک جنبش دیگر است، نمیتواند مال جنبشى باشد که ما از آن صحبت میکنیم. چون دیدیم (این جنبش) اینکار را کرده است. بارها در تاریخ سوسیالیسم کارگرى دیده ایم که چگونه یک سوسیالیست کارگرى، یک اکتیویست سوسیالیست کارگرى براى متحد شدن و سازمان پیدا کردن یک محیط چند ده هزار نفرى کافى است. خوب اگر کسى هست که هشت سال طول میکشد و باز نمیتواند و باز هم نمیکند، من میگویم کار اشتباهى را بدست گرفته. او براى جنبش خودش خیلى کارها میتوانست بکند. کارى را در سفره‌اش گذاشته اند که خاصیت طبیعى یک سنت دیگر است ولى براى یک سنت دیگر کاملا غیر طبیعى است. این پدیده نمیتواند در این فضا تنفس و فعالیت کند.

مثال کارگر امروز را میزنم براى اینکه دیگر کاملا توضیح داده باشم. ببینید یک دفعه میبینید یک روزنامه‌اى منتشر شد. اگر قراربود این روزنامه معین که شما الآن میدانید قیافه‌اش چطور است و میخواهد در جنبش کارگرى چکار کند، اگر قرار بود مثلا در پلنوم سیزدهم این حزب میگفتیم یک روزنامه این چنینى احتیاج است، علاوه بر اینکه "بله احتیاج است" و "زنده باد که احتیاج است" بعد سؤال میشد پلاتفرمش چیست؟ خط دارد؟ موضوع کارش چیست؟ مخاطبش کیست؟ زبانش چه باید باشد؟ فرمت آن چه شکلى است؟ باید هشت قطعنامه تا اینجا صادر میکردیم. بعد تازه وقتى اینها را صادر میکردیم باید ایکسى (X) را پیدا میکردیم که بگوید "باشد میکنم، حالا عیبى ندارد!". خوب چرا اینطور است؟ این روزنامه توانست به این سادگى دربیاید. وقتى در همان سنت یکى از کارهاى همان سنت را تعریف میکنید میبینید انجام میشود. ولى وقتى در اختلاطى از سنتها یکى از سنتها ميآید یک کارى را تعریف میکند، اینکار براى بقیه همانقدر بیگانه است که زندگى کردن زیر آب براى من و شما. براى یکى این محیط طبیعى فعالیتش است، احتیاجى به قطعنامه ندارد، جزء درکهاى ابتدائى اش است. در زندگى این حزب تمام این مدت سعى یک گرایشى، گرایش سوسیالیستى و کارگرى، گرایش مارکسیستى در این تشکیلات این بوده که براى بدیهیات استدلال بکند و آموزش بدهد. بدیهیات را! که در جنبش خودش احتیاجى به آموزش ندارد چون آنها را داشته اند میتوانستد کارهائى بکنند. ما مدام مشغول (آموزش) بودیم. در حزب ما داریم بدیهیات را که مثلا "آدم خوبى باشید" را آموزش میدهیم. "لطفا اعتماد دیگران را جلب کن" را آموش میدهیم. "بشر را یک خورده واقعى ببین، با همه پیچیدگى ها و دردها و مسائلش ببین" را داریم توضیح میدهیم. باید جلوى اینرا بگیریم که مردم با آدمها مثل عکس برگردان رفتار نکنند. وقتى نگاه میکنید میبینید اینها جنبشهاى مختلف هستند دیگر.

مثال کارگر امروز و شدنش و موفقیت اجتناب ناپذیرش که من کاملا به آن مطمئنم این است که کارى در یک سنت دارد انجام میشود بدون یک جلسه، حتى یک جلسه بر سر کارگر امروز تشکیل نشد، حتى یک قطعنامه در موردش وجود ندارد. دوتا گپ گوشه کمیته تشکیلا شهر با آدمهایى که مال همان سنت هستند، پیش میافتند و بوجودش ميآورند! برگردید و مثال رادیو حزب کمونیست ایران را ببینید. سه سال و نیم بحث اینکه "آژیتاتور چیست و آژیتاتور کیست و وظایف رادیو چیست و مخاطبش کیست و آژیتاتور خوب کیست!". همه ما در چند جلسه شرکت کردیم؟ خوب ما اینکه "آژیتاتور کیست و آژیتاتوسیون چیست" نداریم، یک حرفهایى داریم یک کسى "مارکونی" یا کس دیگرى یک دستگاهى ساخته که میشود رفت پشت آن حرف زد و یک نفر از راه دور آنرا میشنود. به این خاطر چیز جدیدى را نباید بحث کنیم. شما اگر حرف دارید بروید بزنید و اگر ندارید نروید! این چیزى بود که من آن دفعه در سفر به داخل به رفقاى رادیو گفتم. آژیتاسیون یعنى حرفهاى آژیتاتور، آژیتاتور یعنى آن انسان اجتماعى که دردى دارد و حرفش را بلد است بزند. من براى داشتن دو ساعت برنامه احتیاج به پنج قطعنامه ندارم. اختلاف سنتها یعنى اینکه اگر تو این قظعنامه را ندهى او (سنت دیگر) میرود و کار دیگرى میکند. اگر او کار دیگرى بکند و تو بخواهى به او نشان بدهى که یک کار دیگرى کرده باید یک سندى قبلا داشته باشى که بروى از آن عکس بیندازى و بعد مقاله‌اش را از زیر دستش بقاپى و بگذارى کنار قطعنامه و بعد بگوئى "دیدى تو بلد نیستی!!". علت اینکه این حزب اینطور کار میکند این است که چند سنت در آن هست. سرنوشت نشریات حزبى (را نگاه کنید). حالا کارى ندارم کسى آنرا برنمیدارد (نمیخواند). ولى آیا ما، حزب کمونیست ایران، در ماه حدود صد و چهل و پنج خط مونیتور حرف ندارد بزند؟ واقعا نمیتوانیم حدود بیست هزار کلمه در ماه از خودمان ایده و تبلیغ دربیاوریم و حرف حساب بزنیم؟ به نظر من واقعا اینطور نیست. اگر بخواهیم به جنگ این موجى، موج ضد کمونیستى و ضد کارگرى، برویم که در آن هزار و یک نکته مطرح میکنند که ما یک میلیون صفحه حرف داریم بزنیم. پس حرف زنش را نداریم دیگر. حرف که معلوم است چیست حرف زنش را نداریم که روزنامه در نمى آید.

اینکه آرایشمان را عوض میکنیم. X برود آنجا و Y برود آنجا. تأثیرى ندارد. مسأله این است که کار دیگرى باید کرد. هر سنتى به تنهایى کار خودش را بلد است. وقتى یک سنت را بالاخره ایزوله میکنید و یا از گوشه‌اى بیرون میزند یکدفعه میبینید عجب ادبائی! در این محفلى که تا دیروز در جلسه حوصله‌اش سر میرفت یک ادیبى هست، پلیمیتیستى هست و بحثهایى دارد و براى خودش کتاب در ميآورد و وقتى بیرونش میکنى اصلا رفت با یکى دیگر یک نشریه دائر کرد. ولى وقتى به سنت رسمى حزب کمونیست تمکین کرده لال است. حرف خاصى ندارد. چون مال او نیست، نمیخواهد بگوید. اگر هم در رودربایستى قبول کند یا یک روزى هوا خوب باشد، صبح خوب بهش سلام کرده باشى و یکذره حاضر باشد ارفاق کند و بگوید میکنم تازه بلد نیست!

رهبرى حزب کمونیست یک نمونه دیگرش است. اَشکال رهبرى حزب سیاسى، رهبرى که بیاید از جهان پنج میلیونى مثلا هفت صد و پنجاه یا هشت صد و پنجاه یا هزار نفر را پیدا کند و شروع کند به پچ پچ کردن در گوششان و هر روز صبح سر قرارشان برود و آنهايى که دیروز براى جنگ عزیمت کردند و برگشته‌اند، خاکشان را بتکاند، اسلحه شکسته‌اش را دوباره برایش جوشکارى کند و دوباره تشویقش کند و دوباره فقط براى یکروز بفرستدش به جنگ و فردا احتمالا دوباره پاى تلفن و توى آدرس و توى آن مقر باشد چون اینها فردا از جنگ برمیگردند و این چند صد نفر را مدام تیماردارى کند. من نميدانم این قرار است در چه جنگى پیروز شود؟ رهبرى که به جاى اینکه بیاید در جامعه حرفش را بزند، خطش را معلوم کند، به عده زیادى از آدمها فراخوان بدهد و براى عده زیادى از آدمها کار معلوم کند و بگذارد جنبشهایى که واقعا هستند از او جهت میگیرند، به جاى آن آدم دستچین میکند و به شیوه‌اى خیلى عددى و پیش پا افتاده شروع میکند رهبرى کردن و تشکیلات را نگهداشتن، خوب این دیگر دو نوع جنبش است.

شما از رهبران پوپولیست هیچ بروز اجتماعى دیده‌اید؟ یکی‌شان را به ایستگاه رادیو راه داده‌اند که برود و حرفش را بزند؟ چرا نتوانستند جلوى رهبر لیبرالها را بگیرند، فقط براى این نیست که پارتى دارند. براى این است که وقتى هم راهش دادند ایشان بابک زهرايى بود یا یکى دیگر بود که رفته بود جلسه با بهشتى، قلبش میگیرد چون حرفى ندارد بزند، اینها کسى نیستند در جامعه، رهبر هیچ گوشه‌اى از جامعه نیستند. فقط بلد است رفقاى خودشان، از خودشان مریخی‌تر، که قول قطعى بهشان داده است و حاضر شده است عمرش را، حقایق عظیمى را که جامعه دارد برایش مطرح میکند را ندیده بگیرد و ببیند این چه میگوید را رهبرى کند، آنهم اگر بلد باشد و فقط بشرطى که سرازیرى باشد. اینهم یک نوع سَبک کار رهبرى خطوطى است در حزب ما. من میگویم با اینها اختلاف داریم. ما حرف داریم که به جامعه بزنیم. روش رهبری‌مان پچ پچ کردن و حضورى و هر روز پیچ و مهره تشکیلات را سفت کردن نیست. اینهم دو جور سنت کار است دیگر. و بالاخره توانايی‌ها، چرا یک عده‌اى کارهایى بلدند و یک عده‌اى بلد نیستند. من از خودم میپرسم . گاهى واقعا فکر میکنم وقتى بیست و شش سالَم بود و تازه بعنوان یک سمپات کمونیست وارد فکر کردن به انقلاب و کمونیسم به معنى پراتیکى و عملى آن شده بودم هیچوقت باور نمیکردم که روزى در حزبى بنشینم که رهبريش مارکسیست، به معنى علمى کلمه، نیست. فکر میکردم همیشه رهبرى احزاب کمونیست کاپیتال را خوانده‌اند. دو سال و نیم که طول میکشد تهمت آکادمیسم را از روى دوشمان برداریم. آخرش هم معلوم میشود که برنداشتیم. ولى ده سال چپ به اصطلاح کمونیست ایرانى وقت داشته است که سه جلد کتاب را بخواند. ده سال!! و نمیخواند. چرا؟ من دیگر بیش از این عضو حزب کمونیستى که رهبريش کتاب اصلى جنبشش را مطالعه نکرده نميمانم. بالاخره فقط این نیست که بگویم این کتاب را بخوانید. کسى که این کتاب را نخواند افقش را از اشیائى میگیرد که از حدود صد متری‌اش عبور میکنند. کوته‌نظرى پیدا میکند که هر کسى، هر طبقه‌اى در جامعه میتواند تحرکیش کند، وادارش کند، سر یک کارى بگذاردش، میتواند دلسردش کند، میتواند الکى شیرش کند، میتواند آوانتوریستش کند، میتواند پاسیوش کند، اگر نداند خودش براى چه دارد فعالیت میکند. که این چیزها را در این کتابها کارگران برداشته‌اند جمع بسته‌اند دیگر. ولى نمیخواند. اگر سال ٥٨ ميبخشیدید و میگفتید رفیق فلانى از بس مبارزه هست وقت نکرده این کتاب را بخواند دیگر در سال ٦٨ که نمیتوانید بگويید. دو جور سنت است. یکى به افکار یک جنبشى بها میدهد که ما نمیدهیم، حقیقت همیشه برایش یک جايى بیرون این پدیده ها خوابیده است. توانايى در دفاع از مارکسیسم را قبلا مثال زدم. بستگى دارد طرف خودش مارکسیست باشد یا نه. و امروز عده خیلى کمى را در این حزب میبینم که به معنى علمى کلمه مارکسیست باشند. بلشویکها وقتى آمدند سر قدرت، صد سال یا هشتاد سال پیش، غرب میگفت همین کمیته مرکزی‌شان، که رفته آنجا نشسته، آثارشان کنار هم یک کتابخانه بزرگ را تشکیل میدهد. آنها در کارشان در مقابل هجوم طبقات دیگر شکست خوردند. من نمیدانم ما با چه امیدى داریم خودمان را آماده میکنیم. به نظر من بدون اینکه در جنگ عقاید در جامعه رهبران کمونیست در سنگر اول باشند و مشغول جنگ کردن باشند به جايى نمیرسند. ما یک جریان خلاف سیستم و ضد سیستم هستیم دیگر. به ما که ارفاق نکرده اند که بیايیم و حرفمان را بزنیم. گوش شنوا براى حرفهایمان که نگذاشته‌اند. ما باید آنقدر قدرت ایده‌هایمان و نظراتمان و آنقدر سطح علمى آن و سطح سیاسى آن بالا باشد که حتى این دیوارهاى سانسور را بشکند. سانسور وسیعى که حتى بچشم ممکن است نیاید را بشکند و در گوش آن کسى که میخواهیم برود. وقتى به ما میگویند بفرما حرفت را بزن نمیتوانیم حرفمان را بزنیم. خوب علتش این است که کاپیتال این خدا پدر آمرزیده را نخوانده‌ایم. من نمیدانم چگونه میخواهیم به جنگ کسى برویم؟ اینها سنتهاى مختلفى است.

سنتى که من از آن حرف میزنم همانطور که گفتم یک سنت قابل تعریفى است. میتوانم در کشورهاى دیگر نشان بدهم، میتوانم در تاریخ خودمان، در تاریخ جامعه ایران، نشان بدهم، میتوانم آن را در تاریخ حزب کمونیست ایران نشان بدهم. هر کسى که ابهام داشته باشد میتوانم بگویم که اینجا فرقش با گرایش سندیکالیستى آن موقع چه بود، اینها چه میکردند و آنها چه میکردند. یا در خود ایران این سنت مشخصا چکار کرده و فرقش با کارهایى که سنتهاى دیگر کرده‌اند چه بوده. ولى حالا که اینطور است چرا ما با هم هستیم؟ این چه شرایطى است که یک جریانى که به نظر من اینقدر واگرا است و به هم نامربوط هستند در یک حزب هستند؟ بگذارید قبل از آن من یک چیز را بگویم براى اینکه صحبت را ادامه بدهیم. میخواهم به یک سؤال جواب بدهم که چرا این دو جریان جدا نمیشوند؟ چرا خودبخود گریز از هم ندارند و قال قضیه کنده نمیشود؟ چرا نمیروند سر احزاب خودشان؟ به نظرم اینجا باید نقش انقلاب ٥٧ را دید. در غیاب انقلاب ٥٧ چپ ایران حالا با بخشهایى که در خارج کشور بودند، با کنفدراسیون آن، با مشى چریکى آن، با انتفاد از مشى چریکى آن، با کارگرى که دیگر در کارخانه تعدادش زیاد شده بود، احزاب متفاوتى را بوجود ميآورد. خود چپ ایران!! رابطه‌شان با مارکسیسم حتما فرق میکرد، رابطه‌شان با مبارزه اجتماعى فرق میکرد، محل فعالیتشان فرق میکرد. در کشورهایى که انقلاب نشده میبینیم که دو تا اتحاد اینطورى هم نیست.

دانشجوى فلان جا که هنوز روى خصلت دوگانه حکومت تردید دارد با مثلا فلان کارگر رادیکال همان جا در یک حزب رفته باشند. کشورهایى را میبینیم که در آن اختناق هست، کشورهایى که در آن جنبشهاى وسیع براى امرهاى یک امرى باید به میدان بیایند و اینها به سمت هم رانده میشوند و در افکارشان به هم تخفیف میدهند، سازش میکنند، نه فقط سازش میکنند چون سازش یک بارعامدانه‌اى دارد، اختلافاتشان را متوجه نمیشوند. طول میکشد تا اختلافاتشان را متوجه شوند. به نظر من انقلاب ٥٧ این کار را با چپ کرد که در آن نوشته کوتاهى که بعنوان اطلاعیه داده‌ام سعى کرده‌ام این مسأله را توضیح بدهم و حزب کمونیست بیشترین وابستگى را به انقلاب ٥٧ حفظ کرده است. بخاطر اینکه یک حزب واقعى بوده، پیوستگى اجتماع به هر حال خودش را در پیوستگى حزب کمونیست نشان داده است. ولى حزب کمونیست بیشترین مُهر را از انقلاب ٥٧ خورده و بیشترین مقدار اسیر انقلاب ٥٧ و باروها و توهمات انقلاب ٥٧ است. همانقدر که بیشترین نیرو را از انقلاب ٥٧ را گرفته، بیشترین ماتریال انقلاب ٥٧ را تحویل گرفته بیشترین خرافات انقلاب ٥٧ هم در حزب کمونیست مانده. یکى این است که پدیده‌اى داریم "چپی" به اسم مارکسیست، مارکسیست ایرانى، کمونیست بطور معرفه که همه ما هستیم. به نظرم این عامل باعث شده که ما با هم بمانیم و هیچوقت هم نقد نکنیم. وجود میراث انقلاب ٥٧.

اگرامروز فرض کنید هیچ انقلابى نبود و ما دفعه اول بود که همدیگر را میدیدیم. و فرض کنید من این حرفها را داشتم و میگفتم باید یک چنین مبارزه کمونیستى کرد. بنظر خود شما باید سراغ چند نفر از اعضا همین حزب براى همکارى میرفتم؟ وقتى امروز من ميشنوم فلان رهبر سابق پیکار در فلان کشور گفته "تفاوتهاى ما را قبول دارم" پا نمیشوم بروم سراغش، قبول دارید که دارید! من سراغ آن کسى میروم که او هم در آن جنبشى که من فعال هستم مشغول فعالیت باشد. من سراغ این که چه کسى در کدام کشور گفت "من هم یک چیزى را قبول دارم" نمیروم. من سراغ آن کسى که فقط ميگوید قبول دارم نمیروم، چه برسد سراغ کسى که نمیگوید قبول دارم. و وقتى از این زاویه به حزب نگاه میکنم ميبینم که امروز من بخواهم یک حزب دیگر درست کنم به خیلى از کسانى که امروز مجبور به فعالیت با آنها هستم و فکر میکنم فعالیت با آنها یعنى همدیگر را مجاب کنیم و غیره، زنگ نمیزنم که بیايید میخواهیم یک حزب اینجورى درست کنیم. شما هم نمیکردید. کدامیک از شما اگر میخواستید امروز حرکتى را شروع کنید سراغ همه کسانى که امروز در این حزب جمع شده‌اند را ميگرفتید؟ من هیچوقت نمیرفتم به کسى که میگوید دفاع از کارگر و دفاع از سوسیالیسم در اساسنامه شوراى پناهندگان زیادى است، زنگ بزنم و بگویم بیا با هم کار کنیم. صد سال اینکار را نمیکردم (مثال افراطى میزنم). همانطور که گفتم من با موافقش هم نمیرفتم. من میرفتم سراغ فعال همان جا، فعال همان عرصه‌اى که من میخواهم در آن فعال باشم. ولى وقتى نگاه میکنید با خیلى از افراد، مثل آن سیاسى قدیمى که از زندان آمده و میگوید "تفاوتهاى ما را قبول دارم"، فعالیت میکنم، زندگیم را به او گره زده‌ام، چه میشود کرد و چه نمیشود کرد را به او گره زده‌ام، سرعتم را به او گره زده‌ام، آینده سیاسی‌ام را به او گره زده‌ام. چرا؟ علتش این است که در یک حزبى هستیم که این حزب (موجود) است و این حزب را انقلاب ٥٧ ساخته و هیچکسى نمیتواند آن را کارى بکند. من میگویم در غیاب ترکیبى که بوجود آمد، در غیاب وضع موجود اگر از سر آرمانهایمان، از سر آینده میرفتیم سراغ کار حتما احزاب متفاوتى بوجود ميآوردیم. من فقط از قول خودم نمیگویم. از قول آن کسانیکه که میخواستم بیندازم بیرون هم میگویم. او هم سراغ من نميآمد. امروز دیگر نميآمد. ولى مجبوریم کنار هم بایستیم و بحث کنیم و در یک حزب باشیم و مرتب از هم رأى بگیریم و یکى بگوید میشود و یکى هم بگوید میشود ولى از اینجا نمیشود و هیچ کارى پیش نرود و هیچ آموزشى داده نشود. من فکر نمیکردم در حزبى عضو بشوم که بعد از ده سال مارکسیست بودن در آن پدیده محجورى است و نداریم و خیلى کم داریم کسانیکه در آن مارکسیست باشند و بشود پنج دقیقه هولشان داد در مقابل چند صد نفر و گفت برو پنج دقیقه راجع به مارکسیسم حزف بزن و بگوید نه نه من را نفرست. فکر نمیکردم اینطور باشد. فکر نمیکردم در حزبى باشم که وقتى از آژیتاسیون سوسیالیستى اسم میبرم اسم یک نفر را ببرم و هنوز هم اسم یک نفر را ميبرم. آن دفعه گفتم فقط یک نفر در این حزب آژیتاسیون سوسیالیستى کرده، یک عده‌اى دلخور شدند. هنوز هم همین را دارم میگویم. منظورم از آژیتاسیون سوسیالیستى تمجید از کارگر یا گفتن مطالباتش نیست. منظورم سوسیالیستى گفتن آن است. اینکه کارگر از تو چیزى یاد بگیرد. هنوز هم همین را میگویم. شاید بخاطر اینکه تبلیغات رفقايمان را نمیشونم. اما هنوز هم در این حزب نمیگویم ایکس (X) را بفرستیم برود فلان کشور در مورد فلان مسأله آژیتاسیون کند. میگوید نه کسى را نفرستادیم برود در فلان کشور آژیتاسیون کند. بیشترین هنر یک عضو دفتر سیاسى در حزب کمونیست این بوده که بفهمد چه کسى را نباید براى چه کارى فرستاد. کى این کارها را نمیتواند بکند. بیشترین کالیبرى که احتیاج داشتیم در کمیته مرکزى تشخیص همین نمیتواندها بوده. من میگویم اگر این حزب با تاریخچه و پیوستگى آن نبود امروز خیلى از ما سراغ همدیگر را نمیگرفتیم، هر کسى گرایش خودش را جمع و جور میکرد و آن کارى را که فکر میکرد باید میکرد را انجام میداد. در آن حالت به نظر من احزاب فعال مختلفى بوجود ميآمد. من راجع به آینده آن فعالیتهاى غیر سوسیالیسم کارگرى نظرم را داده‌ام و اینجا نمیخواهم مرتب برایشان پیش‌بینى مصیبت کنم. ولى به نظر من میخوابند. به نظر من جریانهاى شِبه سوسیالیستى، مدعى سوسیالیسم، غیر از خطى که سوسیالیسم کارگرى دارد نمایندگى میکند، تمام شده است. این حرف من نیست، حرف دنیا است. خودشان دارند میگویند. نمیشود یک نفر از یک شاخه خیلى باریک پوسیده‌اى در ایران خودش را به نوعى به یک چپ‌ایسم و رادیکالیسم چپ زنده نگهدارد. این زنده نميماند چون در دنیا زنده نميماند، آن موقع هم که وجود داشت بخاطر این بود که در دنیا وجود داشت. مائوئیسم وجود داشت، تجربه آمریکاى لاتین وجود داشت، جنبش کشورهاى تحت سلطه و جهان سوم وجود داشت. اینها تمام شده و هیچ چپ دیگرى نميماند. ولى من به اینها کار ندارم و میگویم (فرض میکنم) ميمانند، بالاخره یک عده‌اى میتوانند فعالیت کنند. من میگویم در آن حالت از هم جدا میشدیم و این احزابى که در این حزب جمع شده‌اند و به صورت یک جبهه از آن استفاده میکنند، هرکدامشان به تنهايى از کارى که امروز در این حزب میکنند فعالتر میشدند. با این تفسیر ممکن است یکى از من بپرسد خوب چرا نمیروید؟ خوب حزبتان را بردارید و بروید دیگر! من با این سؤال خیلى کلنجار رفته‌ام. جوابش این است که میگویم. این حزب ما است. اگر امروز حزب کمونیست سرش به سنگى بخورد، هیچکدام از کسانى که در این حزب بودند و سرشان را دزدیدند و حرف نزدند و موضعى تعیین نکردند، نه مورد شماتت اجتماع قرار میگیرند و نه کسى میگوید تجربه آنها شکست خورد. همین حزب چند گرایشى اگر شکست بخورد من را در جامعه دراز میکنند و این خط را دراز میکنند و میگویند این هم شکست خورد. تجربه کمونیسم کارگرى هم شکست خورد. پس من باید بایستم و نگذارم شکست بخورد. یعنى این حزب ما است. از نظر مردم حزب ما است. از نظر کسانى که به اندازه کافى از ما دور هستند حزب ما است و همه جنبش چپ و راست در جامعه بُزخو کرده‌اند که این حزب پایش یک جايى لیز بخورد تا یقه، نه آن کسى که دقیقا علت این است که پاى این سیاست دارد لیز میخورد بلکه، آن خطى که این سیاست را نمایندگى میکند را بگیرند. شکست حزب کمونیست شکست ناسیونالیسم کُرد نیست، شکست حزب کمونیست شکست چپ نو نیست، شکست حزب کمونیست شکست چپ سنتى نیست، شکست حزب کمونیست، شکست بحثهاى کمونیسم کارگرى است. اگر این را قبول کنیم آنوقت من از این حزب نمیروم. یعنى اولین چیزى که من را نگه میدارد و خواهش میکنم بقیه بروند، اینکه ما چند حزبیم، چند حزب باشیم سالمتر است و براى مردم هم بهتر است، اولین دلیلش این است که این حزب ما است. هر جور حرکتش روى سرنوشت ما تأثیر میگذارد و کسانى که امروز هم بانى پیش نرفتن این سیاستها باشند خودشان فردا جزء ارابه کسانى هستند که شروع میکنند در مورد این تجربه کمونیسم کارگرى و شکست آن و این که ما را به چه کارهایى وا‌داشتند داد سخن بدهند. همه اینها را من میدانم. بنابراین نمیروم و پاى این عمارتى که ساخته شده ميایستم.

دوم اینکه رسما هم حزب ما است، یعنى از مواضع رسميش حزب ما است. تا امروز، مگر اینکه من از دستم در رفته باشد، فکر نمیکنم چیزى که من یا این خطى که من دارم از آن حرف میزنم تأيیدش نکرده باشد در یک قطعنامه حزبى رفته باشد (که قبل از آن دیده باشیم که دارند چیزى مینویسند). و فکر نمیکنم چیزى که ما موافق بوده باشیم و خواسته باشیم در یک قطعنامه حزبى نرود. بنابراین از نظر مواضع رسميش حزب ما است.

امیدوارم بتوانیم روى آن بسازیم و ما خیلى به آن خوشبین هستیم. ما میتوانیم حزب را بسازیم، میتوانیم از آن استفاده کنیم. براى ما مهم است. شرط جدا شدن ما از حزب کمونیست، بعنوان یک گرایش که گفتم کارش تفاوت اساسى دارد، این است که ما از حزب کمونیست مأیوس شویم، دیگر فضا را براى حرکت در آن نبینیم، دیگر در آن امکان گرفتن آن را نبینیم، دیگر امکان درست کردن آن را نبینیم. و طبعا من که الآن مایوس نیستم، یعنى فکر میکنم ممکن است ما را بیندازند بیرون. خوب آن موقع که آدم را میگیرند مياندازند بیرون دیگر بحث دیگرى است. اما تا وقتى که به نظر نميآید وضع اینطور باشد که خطوط دیگر دست بالا داشته باشند و سرنوشت این حزب به نفع خطوط دیگرى تعیین شده باشد من از این حزب مأیوس نميشوم.

چرا الآن فراکسیون؟

به نظر من اشتباه است که الآن دارد فراکسیون تشکیل میشود، قبل از کنگره دوم باید این فراکسیون تشکیل میشد. اگر نه بلافاصله بعد از آن باید این فراکسیون تشکیل میشد. چون بحثهاى همان موقع، بحثهاى کمونیسم کارگرى که من در کنگره دوم بردم و خیلى هم بد عرضه کردم و خیلى هم بد فهمیده شد، تا وقتى که بالأخره مطلبش را دادیم بیرون، بحثهاى دفتر سیاسى آن موقع حزب نبود. پنج روز قبل از کنگره من گفتم من یک حرفهایى دارم میخواهم حتما بروم کنگره، داشتیم اینکه چه کسى به کنگره برود و چه کسى نرود را تعیین میکردیم، منتها حزب ما ماشاالله آنقدر همگى دست در گردن است که یک نفر که حرف داشته باشد باید برود و گزارش را بدهد. من هم رفتم حرفهایى را که خودم طى یکسال کلنجار رفتن و تجربه جمع آورى کردن داشتم را به اسم همه گفتم و آمدم. ولى آن موقع یک آدم سیاسى واقعی‌تر، یک آدم با تجربه‌تر، یک آدم شاید از نظر جسارت و بینش دقیقتر و بهتر ميگفت دوستان عزیز من یک خطى دارم بگذارید اول سمینارى در این مورد بدهم، یک عده‌اى را دور آن جمع کنم و آن گزارش را خودم میروم میدهم. به نظر من اشتباه ما در این مورد این بود که من دید امروز را نداشتم یعنى شکافهاى امروز را به آن صورت نمیدیدم. فکر میکردم دارم معنى منطقى مارکسیسم انقلابى را بیرون میکشم، هنوز دارم معنى پراتیکى آنرا بیرون میکشم، ولى بقیه متوجه این ضرورتها نیستند. من اینطور میدیدم. آن موقع مثل امروز به روشنى نمیدیدم که خطوط اجتماعى مختلف در این حزب است و نمیتوانید تا ابد بگويید سیاست سازماندهى ما، کار ما در خارج کشور و کمونیسم کارگرى و جنبش ما و جلو بروى. یک جا باید به ایستى و بگويى "ما" را تعریف کنیم. تا آن لحظه متوجه نبودم. اما به عنوان یک حرکت ابژکتیو به نظر من سوسیالیسم کارگرى در حزب باید حدود کنگره دوم حزب فراکسیون مجزايى ميشد. به نظر من در صورتیکه اینطور میشد وضع خیلى بهتر میشد. به هر حال دیگر باید تشکیل داد. از زمانى که متوجه لزوم آن شده‌ایم باید آن را تشکیل بدهیم.

من تقریبا تمام بیشتر حرفهایم را زدم اگر تنفس بدهید بعد هم نیم ساعت تا سه ربع صحبت میکنم.


اصل اين مطلب شفاهى است. اين متنى است که توسط آذر مدرسى از روى نوار جلسه پياده شده است.


hekmat.public-archive.net #3897fa.html