Status             Fa   Ar   Tu   Ku   En   De   Sv   It   Fr   Sp  
Audio   گوش کنيد

بحث در کنگره اول اتحاد مبارزان کمونيست
مبحث جنبش کارگرى

متن پياده شده از روى نوار

بخش اول - ٤٠: ١٧ دقيقه

من فکر ميکنم اين از آن مواردى است که ضررش بينهايت بيشتر است و اگر پيشنهاد خسرو که مثلاً رهبرى سنجيده و حساب شده را روى اينها قيد بکنيم اين را تأمين ميکند بدون اينکه اين استنباط را بدهد که ما شروع ميکنيم بر پافشارى بر خواسته‌هاى خُرد و ميخواهيم آن را تثبيت کنيم تا روحيه بدهيم. و اين امکانگرايى که با خودش به بار ميآورد - حالا هنوز فرمولبندى معيّنى نديده‌ايم. ولى اگر به همين صورت بخواهد تثبيت شود، با يک قدم جلو رفتن، اين ديگر يک چيزى است که بيشتر ميشود انتظار داشت که تشکيلات کمونيستى در جهت آن ميکوشد. يعنى قرار بوده اينطورى باشد. ميشود فرض کرد که نقص سبک کارى يا اصولاً نقص جنبش کمونيستى ماست که اين را درک نکرده. يکى از خصوصيات اکونوميسم آکسيونى هم همين است که دنبال آکسيون ميافتد. آکسيون که خفه ميشود هچ چيز ته آن باقى نميماند.

ولى مسأله اين است که اين را ميشود انتظار داشت که بصورت خودبخودى تشکيلات انجام بدهد يا با اصلاحات و رهبرى درستى انجام بدهد، ولى اين را نميتوان انتظار داشت ما که اين را در قطعنامه‌ها ميآوريم دهها محافل کارگرى و کمونيستى به امکانگرايى نيفتند. من از اين نظر فکر ميکنم که اين نبايد باشد. بخصوص اينکه تا حالا که نتوانستيم تثبيت کنيم بخاطر اين نبوده، بنظر من که ما نخواسته‌ايم تثبيت کنيم، کمونيستها نخواسته‌اند خواسته‌ها را تثبيت کنند و حالا بايد قيد کنيم، بخواهيد تثبيت کنند و حالا بايد قيد کنيم که بخواهيد تثبيت کنيد تا از اين به بعد پيروزيهاى تثبيت شده بيشترى داشته باشيم. در عين اينکه ممکن است کمونيستها نخواسته باشند، در خيلى جاها، تثبيت کنند. علت اصلى که تثبيت نشده توازن قوا و زور بورژوازى و همان فقدان تشکل و رهبرى و هزار بى نفشه کار کردن و غيره است. حتى آن کسى که ميخواسته تثبيت کند به دلايل ديگرى نتوانسته. و قيد کردن آن در اينجا بنظر من ما را از گذشته معيّنى نميبُرد، در کانال معيّنى نمياندازد و غيره.

راجع به مبارزه براى حقوق دمکراتيک
در مورد بند ٣ يک صحبت ناصر کرد، يک پيشنهاد تقى کرد، يک پيشنهاد خسرو کرد. در مورد پيشنهاد ناصر که پيشنهاد تقى هم هست، اينکه ما مبارزه براى دمکراسى را بگذاريم در رأس و بعد در توضيح اين نکته که هر مبارزه کوچکى در هر جبهه‌اى به اين گره خورده است. بنظر من آن فرمولبندى ديگر خارج رفتن از محدوده اين قطعنامه، درک نکردن اين وضعيت بعنوان يک وضعيت مشخص است. ما در قطعنامه قبليمان چه گفتيم؟ ما گفتيم آموزش پرولتاريا در زمينه درک و ايفاء نقش رهبرى کننده طبقه کارگر در عصر جنبش دمکراتيک انقلابى بمثابه پرچمدار شعارهاى دمکراسى انقلابى و تلاش عملى براى اينکه پرولتاريا با اين جنبشهاى دمکراتيک پيوند بخورد. اين بحثى در اين سطح است.

ناصر ميگويد که ما بايد بگويم که طبقه کارگر بايد يک جنبش دمکراتيکى راه بيندازد، بايد برويم مبارزه براى حقوق دمکراتيک را راه بياندازيم، نه اينکه فقط تبليغش کنيم. و از بحث رضا حس کردم که بحث کرده بود که آنجايى که ميرسد به بن بست، آنجايى که طبقه پا به عرصه عمل ميگذارد و در اولين گام متوجه ميشود که خودش دارد حق تشکل را فرموله ميکند، آنجا است که در رابطه با يک مبارزه معيّن به ضرورت حق تشکل ميرسد.

اين قطعنامه معيّن بايد بحث را از اينجا بگيرد. چون اگر ما ميتوانيم الآن يک جنبش براى دمکراسى راه بياندازيم، خًب راه بياندازيم قال جمهورى اسلامى را بکنيم ديگر! هيچکدام از اين بندها را نميخواهد. مينويسيم زنده باد انقلاب. يک انقلاب دمکراتيک راه بياندازيم. اين خواست ما است، که بله! کارگرها براى دمکراسى مبارزه بکنند، اصلاً يک "جنبش دمکراسى انقلابى" راه بيافتد به رهبرى طبقه کارگر. ولى تمام بحث ما در اينجا اين است که يک جنبش معيّنى شروع شده، تدافعى است، خواسته‌هايش اين است، به آن هجوم آورده‌اند، ما بتوانيم در اين جنبش طبقه را آموزش بدهيم در جهت اينکه خواست مبارزه براى دمکراسى جزئى از اين مبارزه ميشود و ناگزير هستيد برويد بسمت مبارزه براى دمکراسى.

نقطه عزيمت ما اين جنبش است نه ميل خودمان و اينکه طبقه کارگر بايد يک جنبش دمکراتيک راه بياندازد. عين همان حرفى که بدرست رضا زد. و گفتم که اگر بتوانيم يک جنبش دمکراتيک راه بياندازيم خيلى از بحثهاى ما ديگر بيربط است. که ما بايد الآن راه بيفتيم و به طبقه کارگر بگوييم برو اصلاً از هيچ، از يک روز ساکت و صامت يک جنبشى راه بياندازيم در جهت مبارزه براى حق تشکل و بيان و غيره. که آنوقت ميشود چرا نگوييم مطبوعات، جدايى مذهب از دولت، چرا نگوييم برابرى زن و مرد! پس اينکه ميگوييم حق بيان، تشکل و تجمع در رابطه با يک جنبش معيّنى است که در حرکت عمليش ميتواند پى ببرد و ميتواند آن را جذب بکند که اين خواستهاى اساسى در قبال هر حرکت جنبش کارگرى است.

بنابراين بنظر من اين بحث فراتر بردن ميل قلبى خودمان است به يک جنبش معيّن سنجاق زدن، که در قطعنامه قبلى هم همين ميل قلبى را، با توجه به خصوصيات همين جنبش، در طولانى مدت بيان کرديم و اصلاً جايش اينجا نيست. ما نميتوانيم بنا به خصلت تدافعى جنبش در اين دوره، دفاعش در مقابل يک مسأله معيّن، که هيج جايى هيچ خبرى نيست يک جنبش راه بياندازيم. يعنى خاصيت تدافعى اين جنبش عينى به ميل من و شما هيچ چيزى در آن راه نميافتد. بلکه ميتواند هدايت شود، مقاومت نشان بدهد.

پيشنهاد تقى که همين را بيان ميکرد بنظر من به اين ترتيب نادرست است. ما بايد از همين سر بگيريم و بايد توضيح بدهيم که اين مبارزه به مبارزه گره خورده و آن هم اين خواسته‌هاى معيّنش، فعلاً. و فرابخوانيم. فرابخوانيم واقعاً. چون معلوم نيست بتوانيم راه بياندازيم. فرابخوانيم به يک مبارزه مشخص زير اين پرچم.

راجع به استقرار دمکراسى انقلابى
در مورد پيشنهاد رفيقى در مورد بند چهار (نتايج) راجع به شوراى واقعى. بعنوان گام اول در متشکل کردن صفوف طبقه کارگر و استقرار دمکراسى انقلابى.

اولاً اين استقرار دمکراسى انقلابى به چه معنى است؟ مستقر شدن دمکراسى انقلابى به معنى پيروزى انقلاب است. گام اول در پيروزى انقلاب تشکيل مجمع عمومى. گام اول در پيروزى انقلاب "تشکيل مجمع عمومى" بنظر من درست نيست. مبارزه ما براى استقرار دمکراسى انقلابى گام اولش قيام و سرنگونى جمهورى اسلامى است. يعنى يک حرکت گام بگام براى استقرار دمکراسى انقلابى نداريم، اگر اين را اينطورى درک کنيم، اگر منظور از "استقرار" تقويت يا ارگانهاى دمکراسى انقلابى را از حالا شکل دادن و غيره است که باز بنظر من جاى اين در قطعنامه قبلى بود که به اين معنا به مجمع عمومى اشاره شود. و اين برجستگى مجمع عمومى را - بعنوان جايگاهش در يک مبارزه معيّن که ميتواند تکامل پيدا بکند و اَشکال شورايى واقعى بر آن مبتنى شود را- کمرنگ ميکند.

در رابطه با اين قضيه من فکر ميکنم مسأله اساسى اين است که ما ميدانيم و ما تبليغ ميکنيم که اين مجمع عمومى که امروز صف ما را متشکل ميکند، پيکر اصلى شوراى واقعى است و تصميم‌گيرى‌هاى کارگران در همه موارد اين مبارزه معيّن بايد به اين احاله شود، ما اين را ميدانيم و آن را تبليغ ميکنيم که اين در عين حال پيکر اصلى شوراى واقعى است که آن قطعنامه قبلى تمام اساسش بر اين است. و مبارزه براى دمکراسى همه اساسش بر اين است. پيوندى که بين اينها برقرار ميکنيم، در اين مقطع، بنظر من جز يک پيوند تبلغى نميتواند باشد.

يعنى ما نميتوانيم عملاً امروز يک مجمع عمومى بعنوان يک ارگان دمکراتيک انقلابى سازمان بدهيم که اين نقش خودش را بازى کند. نميتواند در يک جزيره‌اى، در يک فابريک، در يک صنعت، مجمع عمومى تشکيل شود که بيشتر از گام اول "متشکل کردن صفوف کارگران"، پيکر اصلى شوراى واقعى و مرجع تصميم‌گيرى کارگران باشد. اين مجمع عمومى اختيارات مقننه و مجريّه نخواهد داشت. اين مجمع عمومى. ما ميدانيم و ما تبليغ ميکنيم و ما پافشارى ميکنيم که اين را انتخاب کرديم و اين شيوه را پيش ميبريم چون روى اين ميشود شوراهايى را سازمان داد که قيام را رهبرى کنند، در قيام، توده‌ها را بسيج کنند و ارکان جمهورى انقلابى باشند که آنوقت مجمع عمومى ميشود يک رکن دمکراسى انقلابى.

ولى اين را ميفهمم که مبارزه براى اينکه بگوييم آن دمکراسى که از قبل برايش مبارزه ميکرديم و الآن هم مبارزه ميکنيم براى اقناع حتى پيشروترين کارگران، يعنى همين بحثى که با خودمان داريم ميکنيم آنجا ببريم، لازم است که دمکراسى شما اينجا قيد شود. من فقط پيشنهادم اين است که بگوييم پيکر اصلى شوراهاى واقعى و دمکراتيک کارگرى. يعنى براى کسى که امرش امر دمکراسى است مجمع عمومى را هم مطرح کرده باشيم. نه براى کسى که فعلاً امرش دمکراسى نيست و خودمان ميخواهيم از يک مبارزه عملى با خودمان ببريم اين بنظر من برجستگى آن جنبه اصلى بحث است. يعنى يک مبارزه اعتراضى معيّن در مقابل يک هجوم و اَشکالى که کارگران آگاه و انقلابى و ا.م.ک و نيروهاى برنامه حزب کمونيست بايد در اين مبارزه بوجود بياورند که فردا بر مبناى آن شوراها را درو بکنند. اين قضيه براى اين بخش پيشتاز بايد خيلى مشخص باشد. براى توده کارگر مشخصاً فونکسيون و نقش اصلى اين مجامع در اين دوره معيّنى که ما اينجا آن را بيان ميکنيم يا در اين مبارزات معيّنى که تدافعى است و مقاومتى است در مقابل حکومت و شکلهاى اوليه اعتراضات کارگرى است، نتيجه‌اش همانهايى است که ميگوييم.

بنابراين اضافه کردن يک "دمکراتيک" به اينجا، آن نقصى که من هم قبول دارم مجمع عمومى را از مقوله دمکراسى جدا ميکرد، فکر ميکنم اينجا جبران کند.

٭ ٭ ٭

راجع به آن بند بين مقدمات و وظايفى که ناصر پيشنهاد کرد من فکر ميکنم ميشود بهترش کرد در آن جهتى که ناصر ميگويد. منتها بايد يک اصلاحيه‌اى باشد که آدم ببيند.

ناصر گفت بعد از عبارت «گسترش مبارزات جارى» اضافه شود «بمنظور انسجام بخشيدن و تقويت صفوف جنبش کارگرى در مقابل هجوم سياسى و اقتصادى رژيم و ايجاد تکيه‌گاهها و دستآوردهاى اوليه». و بند يک (نتايج) اينطورى اصلاح شود که؛ بعد از عبارت «رهبرى آنها» بيايد «بمنظور هدايت و سازماندهى و ارتقاء اين مبارزات».

فکر ميکنم اين بد پيشنهادى نيست يعنى حالا بايد بيشتر فکر کنم. چون معتقدم اين دو تا از اول روى هم فصل مشترک زيادى داشت (بند يک نتايج با آن پاراگراف قبليش) و الآن اين فصل مشترک کمتر ميشود، اصل بحث ميرود بالا و بعد نتيجه‌گيرى عملى که ميکنيم.

در مورد بحث تحريک
من فکر ميکنم اين بحث مهمى است که ما بياييم ادعا کنيم که حرکات کارگرها طغيانى ميشود چون پليس تحريک ميکند! بنظرم اين بحثى است که ميتواند اصلاً استنتاجات منفى داشته باشد از نظر تخطئه مبارزات واقعى کارگرى. که بياييم بگوييم آقا هر کسى امروز در صفوف ما گفت مرگ بر خمينى، اين پليس است. اين دولتى است! چون از نظر ما اين دولتيها هستند که ميآيند ميگويند مرگ بر خمينى که ما بريزيم توى خيابان، تا بزنند! عين اين قضيه تاسوعا و عاشورا پيش آمده بود. هيچوقت نميشود. اساساً سرشت يک حکومت اين نميشود که بيايد در جنبش اعتراضى که ميداند ميتواند رشد کند شعارهايش را ببرد بالا. بنظر من ممکن است تک و توک تحريک کنند، فلان انجمن اسلامى به عقل خودش اين کار را بکند ولى سياست رژيم نميتواند اين باشد که بيايد در صفوف جنبش کارگرى بگويد "زنده باد شوراها"، "مرگ بر خمينى"، "زنده باد انقلاب"!

ما خودمان ميخواهيم برويم اينها را خيلى جاها بگوييم جرأت نميکنيم. حالا او ما را گرفته و بسته خودش ميخواهد برود آنجا اين را بگويد؟ از نظر عملى اين قطعنامه اصلاً ما را در برخورد با واقعيت بار ميآورد. کجا آنوقت ملاکى به دست ميدهيد که آن پليس را از فلان کارگر پرشور و آنارشيست تفکيکش بکنيم؟ يعنى عملاً ما را سوق ميدهد به يک برخورد اپورتونيستى، با اينکه هر کسى فردا خواست شعار را ببرد جلو، که حتى ممکن است با توجه به اوضاع جديدى که پيش آمده بايد ببريم جلو و هنوز دو ريالى ما نيفتاده و اين را عملاً خيلى جاها خود آن جنبش نشان خواهد داد، ما بگوييم آى، آى اين پليس است، از او دورى کنيد، توقع نداشتيم از حالا، مبارزه را تخطئه بکنيم.

بنظر من اولاً شکل طغيانى اين مبارزات بخاطر تحريک پليسى نيست، بخاطر رفع توهّم هم نيست. يعنى مگر بلشويکها متوهّم بودند که طغيانى مبارزه نميکردند؟ نه، رهبرى و تشکل داشتند. يک جنبش غير متوهّم به بورژوازى هيچ دليلى ندارد عصيان بکند. عصيان کردن در جنبشهاى کارگرى را تا آنجا که ما در ادبيات کمونيستى ديده‌ايم به نداشتن تشکل و رهبريهاى (حالا سنديکايى يا حزبى) مربوطش کرده‌اند. نه به اينکه هيچ اميدى به بورژوازى نداشت! اتفاقاً طبقه کارگرى که براستى هيچ اميدى به بورژوازى نداشته باشد، و اصلاً توهّمى به بورژوازى نداشته باشد، اين نميتواند در شرايط بى تشکلى باشد. حتى طبقه کارگرى که به رژيم متوهّم نيست، متوهّم است به آنارشيسم، متوهّم است به شعارهاى خرده بورژوازى در صفوف ما، در قبال همان رژيم.

بنابراى طبقه کارگرى که متوهّم نيست، هرچه کمتر متوهّم است، معنيش اين است که جاى آن توهّم يک برخورد طبقاتى و علمى را بنشاند. اينکه "طبقه کارگر به رژيم اميد نبسته و بنابراين ميرود بزندش" اين بنظر من حرف درستى نيست، اين يعنى با چک طغيانى ميرود که بزندش! نه، ميشود توهّم نداشته باشد و با رهبرى صحيح کارى بکند که سنگر به سنگر جلو برود و رژيم را عقب بنشاند. که طبقه کارگر مبارزه طغيانيش بخاطر رفع توهّماتش است! بر عکس به نظر من مبارزه طغيانيش دال بر ضعف توهّماتش است. يعنى اگر توهّم داشت طغيان نميکرد. اين يک حرف درستى است. يعنى اگر به رژيم توهّم داشت طغيان نميکرد ولى عکس آن صادق نيست، که قاعدتاً تا توهّم نداشته باشى بايد طغيان کنى. علت اصلى دقيقاً همان چيزى است که گفته شد يعنى فقدان تشکل و رهبرى. براى اينکه دقيقاً بر اساس بيشترين درجه نفرت و انزجار طبقه ميشود يک اعتصاب سياسى سراسرى حساب شده سازمان داد که سر موقع هم ميرود سر کار. دستآوردهاى معيّن را گرفتن. صفوف طبقه هم فرموله است که اين را چکار کرديم و تا کجا رفتيم و دفعه بعد چطورى پدرشان را در ميآوريم. نمونه‌اش فرض کنيد برخورد همين جنبش کارگرى در مقابل رژيم شاه جايى که خرده بورژوازى کفن ميپوشيد و سينه‌اش را جلوى گلوله قرار ميداد، او مبارزه اعتصاب سياسى را در دستور کار انقلاب قرار داد و هيچ هم تلفات بيجا به مردم تحميل نکرد.

بنظر من نميشود گفت نفرت و انزجار و توهّمات جنبش کارگر از صفوف خرده بورژوا نسبت به رژيم شاه کمتر بوده يا توهّمش به رژيم شاه بيشتر بوده. عقلش و تشکلش و رهبريى که در آن مقطع ( حتى بشکل خودبخودى) به آن دست يافته بود بهتر و دقيقتر بود و طبقاتى‌تر و پرولترى‌تر. و بجاى اينکه سينه جلوى گلوله بدهد و پيروزى خون بر شمشير را تئوريزه بکند، اعتصاب سياسى و قيام را در دستور توده‌ها قرار داد. بنابراين اين بحث هم درست نيست.

من نسبت به "بحث تحريک" بخصوص اينجا فکر ميکنم در تبليغات ما نبايد اين را بگوييم، حتى اگر محرکينى وجود دارند که ما ميشناسيم بنظر من ما نبايد سردمدار بحث تحريک باعث اين قضيه شده باشيم. هيچ تحريکى نميتواند يک جريان متشکل و داراى رهبرى را از ريل خودش منحرف کند. ميتواند يک واقعه‌اى پيش بياورد ولى رهبرى به آن فائق ميآيد. آنجا گوش "يارو" را ميگيرند و ميگويند اين گفت، اين را هم که ميشناسيد! ولى ما بايد يک کارى بکنيم که شور انقلابى کارگرها کاناليزه شود به مبارزه اصولى، نه اينکه تخطئه شود.

در مورد افزايش دستمزد به تناسب تورم
در رابطه با بحث مسعود بنظرم رضا جواب کامل را داد. ما بحثمان فقط اين نيست که شعارهايى بدهيم که همه ميدهند، هر کسى به نوع خودش! يک شعارى بدهيم که هر کسى که يک خواست معيّنى دارد، بجاى آن خواست اين شعار را بدهد.

افزايش به تناسب تورم يک چيز آن فقط ميتواند نادرست باشد که "افزايش به تناسب تورم" وضعيت اضافه‌تر از آن نيست. يعنى مثلاً بگوييم نه اينکه تورم بايد خنثى شود، بلکه کارگرها بايد وضعشان هم بهتر شود. بنظر من با توجه به اينکه تورم چندين ١٠ درصد است و اگر واقعاً يک درصد تورم را هم کارگرها بتوانند از اين رژيم بگيرند کلى اضافه حقوق است، هيچ خواست خودبخودى اضافه حقوقى طى اين دو سه سال حتى به گرد طبقه هم نرسيده. بنابراين همين که ما ميگويم "افزايش دستمزد به تناسب تورم"، در عين اينکه براى جنبش کارگرى علمى و تئوريکش نکرده‌ايم، مفهوم است. که آقا! حاجى بازارى آنقدر ميگذارد جيب خودش، من هم بايد همانقدر که او ميگذارد جيب خودش، براى اينکه جنس او را بخرم، بگذارم جيب خودم.

و همين که واقعاً "افزايش دستمزد به تناسب تورم" در اين دوره چيزى وراى امکانات عملى جنبش کارگرى در هر دوره است، که مثلاً فلان کارخانه بگويد ماهى ٣٠٪ اضافه حقوق ميخواهم يا ١٠٪ اضافه حقوق ميخواهم. الآن براى سالى ١٠٪ هم دارد جنگ ميشود. بنابراين فکر ميکنم همين شعار به اندازه کافى پيشرو هست و سراسرى هم ميکند. براى اينکه يک مقوله عمومى (يعنى تورم) بالا کشيدن روى قيمتهاى بورژوازى را در مقابل اضافه دستمزد قرار ميدهد و به آن کاملاً خصلت طبقاتى ميدهد.

در ضمن با توجه به بحث حميد در ادغام بند ٦ و ٧ بنظر من اينطورى بايد گفت؛ به منظور متحد و سراسرى کردن مبارزات پراکنده کنونى و بخشيدن خصلتى طبقاتى به اين مبارزات ما اين شعارها را ميدهيم. که آنوقت اينجا دقيقاً بحث افزايش دستمزد به تناسب تورم جاى خودش را پيدا ميکند.

بخش دوم - ٣٠: ١٤ دقيقه

پس من اينها را يک جمعبندى ميکنم و سريع ميگذرم.

راجع به اصلاحات پيشنهادى خودم که بر مبناى اصلاحاتى که اينجا مطرح شد. يکى در بند ٢ اصلاح بحث «خصوصيت اصلى فقدان تشکل و رهبرى بصورت اينکه ريشه‌اش فقدان تشکل رهبرى و خصوصيت‌شان پراکندگى است». ناصر اينجا پيشنهادى دارد؛ نوشته‌اند «خصوصيت اصلى اين مبارزات بخاطر فقدان تشکل و رهبرى...». من فکر ميکنم اين فقط از نظر انشايى ايراد داشت. و ادامه داده؛ «...در پراکندگى و محدوده ماندن مبارزات در محدوده واحدهاى منفرد و بويژه اوجگيرى سريع آکسيونهاى خودبخودى در اَشکال طغيانى حاد و رشد زودرس حساب نشده حرکات خودبخودى است که به مقابله مستقيم و سازمان نيافته با نهادهاى نظامى و پليسى سرکوبگر رژيم ميانجامد». من راجع به بقيه‌اش نظر نميدهم خود کنگره مشخص ميکند. راجع به آن «بخاطرش» فکر ميکنم که به همين صورت يا "ريشه در اين دارد" و غيره ذکر شود.

خودم پيشنهادم اين بود که به نحوى اين ذکر شود (در رابطه با تکه دوم اين قضيه) «اَشکال طغيانى و حاد و رابطه‌اش با مطالبات و ارتقاء پيدا کنند و... غيره» که خارج شدن مطالبات از سطح توان جنبش کارگرى در تناسب موجود قواى طبقات يا در درجه فعلى جنبش کارگرى مد نظر باشد. اين بحث مضمونى است. فکر ميکنم اينجا «....که به مقابله با نهادهاى نظامى- پليسى سرکوبگر رژيم ميانجامد» باز هنوز اين استنباط را دارد که در نتيجه اين اوجگيرى سريع ميانجامد. شايد بشود گفت اين درست نيست. يعنى هر اعتراض کوچکى در کارخانه به کميته منطقه خبر ميدهند کميته منطقه ميرود سراغشان ببيند چکار ميکنند.

خودم فکر ميکنم مسأله رو در رويى با سپاه و بسيج و غيره کميته و همين نهادهاى سرکوبگر بايد اينجا به "بخش مشاهدات" مربوط شود. يعنى بعنوان يک مشاهده بگوييم که اين مبارزات در رو در رويى با نهادهاى سرکوبگر رژيم معمولاً عقيم ميماند يا به شکست منجر ميشود يا به هر حال بدون پيروزى معيّنى خاتمه پيدا ميکند. به هر حال آن جزء مشاهدات ما باشد نه جزء بحثهاى نتيجه‌گيرى ما.

بند ٢ حميد پيشنهاد کرده که فراتر رفتن سريع مبارزات کارگران از خواسته‌هاى اوليه در اين بند گنجانده شود (مضمونى). که من با آن موافقم. در رابطه با بند ٢ ديگر يادم نميآيد پيشنهادى شده باشد، در مورد پس و پيش کردن آن قبلاً صحبت کردم نميدانم اين پيشنهادها هنوز معتبر است يا نه.

در رابطه بند ٣ مقدمات. اينکه گفتند «خرده بورژوازى از توهّمات حذف شود» موافقم. و اين پيشنهاد را کردم که ابتداى اين بند به اين صورت اصلاح شود؛ «مبارزات کنونى و اَشکال حادى که بخود ميپذيرد». يعنى اَشکال حادى که بخود ميپذيرد آنجا اشاره شود. پيشنهادهاى ديگر بند ٣ مقدمات حميد پيشنهاد کرده که «فرو ريختن آخرين توهّمات در صفوف جنبش کارگرى نسبت به رژيم جمهورى اسلامى و وجود خاص سرنگونى» يعنى اين ويژگى و آغاز دوره جديد و خواست سرنگونى را يکبار هم اينجا بگوييم که من شخصاً بدون اينکه بخواهم مفصل وارد اين بحث شوم، فکر ميکنم تکرارى است که ضرورتى ندارد. و اينکه کلاً دوره جديدى در مبارزات کارگرها شروع شده و اينها تمکين نميکنند و غيره را با همان فرو ريختن توهّمات ميشود بيان کرد. البته چيزى ندارم کلاً، از نظر تکرار دارم مخالفت ميکنم نه چيز ديگر. اگر مضمون آن مهم باشد کنگره بايد اين را تصميم بگيرد. پيشنهاد ديگرى روى بند ٣ نيست؟

جمعبندى مقدمات
بحث بعدى در فرمولبندى آن بخشى که مقدمات را جمعبندى ميکنيم و محور فعاليتهايمان را در ميآوريم پيشنهاد ناصر را يکبار خواندم «بمنظور انسجام بخشيدن و تقويت صفوف جنبش کارگرى در مقابل هجوم اقتصادى و سياسى رژيم و ايجاد تکيه‌گاهها و دستآورهاى اوليه». اين از بخش نتايج قسمت اول بيايد برود بالا، و نتايج تبديل شود به «بمنظور هدايت، سازماندهى و ارتقاء اين مبارزات» ديگر مفصلتر آنجا گفته نشود. من با پيشنهاد رفيق صرفنظر از جمله بنديهايش موافقم. اينکه اصغر گفت "مقاومت اينجا مطرح شود" با آن هم موافقم، ميتواند مطرح شود. يعنى مضموناً ميتواند اينجا بيايد و بند را بهتر کند.

بجاى وظايف (در بند ١ وظايف) بجاى «حتى در ابتدايى‌ترين شکل و مضمون» پيشنهاد من اين است که بنويسيم «حتى در مواردى که اين مبارزات بر سر مسائل جزئى و مقدماتى آغاز ميشود». درباره اين قبلاً صحبت کرديم.

در رابطه با بند ٢ که صحبت از نشر اخبار مبارزاتى در آنجا مطرح شد دفعه پيش هم فراموش کردم پيشنهاد مصطفى را به نيابت از او بگويم. که اين بحث نشر اخبار مبارزاتى و دادن يک چشم انداز به کل جنبش کارگرى از چگونگى پيشرفت مبارزا ت کارگرى، اين وظيفه‌اى است در رابطه با بند ٦ و ٧ که سراسرى کردن و غيره را بحث ميکنيم، نه فقط روحيه دادن. من هم موافقم که اين مضمون آنجا مطرح شود.

در رابطه با بند ٣ نتايج که صحبتهايى شد در رابطه با پس و پيش شدن «فراخواندن» و «گره خوردن» و همينطور بحث "راه انداختن جنبش واقعى" من در مخالفتش بحث کردم. من فکر ميکنم بعد از اينکه گفتيم «... بطرز اجتناب ناپذيرى» به اينصورت اصلاح شود؛ «بطرز اجتناب ناپذيرى به مبارزه در جهت کسب حقوق دمکراتيک گره خورده است. فراخواندن کارگران به مبارزه براى کسب اين حقوق بويژه حق تشکل، تجمع و بيان». و علت مخالفتم را با پيشنهاد تقى و دفاعى که ناصر از آن کرد را گفتم.

در بند ٤ نتايج راجع به استقرار دمکراسى انقلابى صحبت کردم. و خودم مشخصاً پيشنهاد شوراى واقعى و دمکراتيک را کردم. يعنى لغت «دمکراتيک» به شوراى واقعى اضافه شود.

در مورد بندهاى ٦ و ٧ نتايج، پيشنهاد مشخص من اين است که اين دو تا ادغام شوند. حالا با توجه به اينکه نشر اخبار مبارزاتى هم بنظر من بايد اينجا بيايد، آن هم اينجا بيايد و به اينصورت مطرح شود؛ «بمنظور متحد و سراسرى کردن مبارزات کنونى و بخشيدن خصلتى طبقاتى به اين مبارزات اولاً: بحث شعارها، ثانياً: ايجاد ارتباط و پيوند عملى و مبارزاتى. من با بحث حميد موافقم که مبارزاتى اينجا قيد شود. و ثالثاً: نشر اخبار مبارزاتى جنبش کارگرى و بوجود آوردن يک چشم اندازى از اين جنبش براى بخشهاى مختلفش. يعنى بحث سراسرى کردن سه تا رکن دارد اين سه تا را زير بحث سراسرى کردن ميآوريم. اين پيشنهاد مشخص من است.

تورم و افزايش دستمزد
در رابطه با بحث تورم و افزايش دستمزد فکر ميکنم اينکه سطح معيشت طبقه بايد برود بالا بحثى است که همه طبقات به يکسان ميکنند ما تنها نيرويى نيستيم در جامعه که ميگويد دستمزد برود بالا. هيچ نيرويى در جامعه نميآيد بگويد سطح معيشت طبقات برود پايين يا مثلاًهمينطورى بايد بماند. او ميگويد حضرت محمد اولين کسى بوده که دست کارگر را بوسيده. حالا به نائبش فرصت بدهيد، برويد بيشر کار بکنيد. بهترين راه اينکه سطح معيشت طبقه برود بالا مثلاً اين است که صنايع ساخته شود. چرا آمده‌اى حقوق ميگيرى! صنايعمان را بسازيم رفاه ميرود بالا و سطح معيشت هم ميرود بالا! اصلاً بورژوازى براى اين بحث تئوريهاى مشخصى دارد که ميگويد نبايد معيشت طبقه را در يک دوره در حالت ايستا ببينيد، بايد ببينيد که مثلاً در طول پنج سال با برنامه‌ريزى چقدر بالا ميرود. ممکن است يک دوره‌اش مستلزم تحمل سطح زندگى پايينتر باشد براى اينکه سال بعد بتواند کلى برود بالا. بنابراين...

اين شعار ما نيست. شعار ما در مقابل کى آخر! اين که سطح معيشت طبقه بايد برود بالا و افزايش يابد. پس بحث ما در مورد سطح معيشت بايد خود را در شوراهاى کارگرى، شوراهاى کارگرى که ما را از ديگران متمايز ميکند خودش را نشان دهد. اشتباه است اگر فکر کنيم سطح معيشت طبقه فقط به مزدش مربوط ميشود. سطح معيشت طبقه به ساعت کارش مربوط ميشود، به بيمه بيکارى هم بخصوص مربوط ميشود. بيمه بيکارى يک پولى است که جمعاً بورژوازى بايد بيايد به کل طبقه بدهد، حالا بجاى اينکه کارگر شاغل خرج برادر بيکارش را بدهد، او يک پولى ميآورد به خانه و سطح معيشت آنها ميرود بالا. بيمه بيکارى آنجا در خواسته‌هاى ما هست. کم کردن ساعات کار که به طبقه امکان ميدهد که از وقتش بصورت مولد براى خودش استفاده بکند، اين هم يک نوع بالا بردن سطح معيشت طبقه است چون با کار خانگى ميتواند وضعيت خودش را بهتر بکند يا حاشيه‌اى کار بکند. يا به هر حال خستگى در بکند. بنابراين شعار "سطح معيشت طبقه بايد برود بالا" هيچ شعار معيّنى نيست و در شعارهاى جنبش کارگرى- کمونيستى مستتر است و ميتوانيد اصلاً به جنبش کارگرى بسپريد لازم نيست ما بگوييم.

اما در مورد اينکه ما فقط بگوييم به تناسب تورم يعنى اينکه ما ميگوييم در همين سطح کنونى بايد ابقاء شود بنظر من اين درست نيست. سطح کنونى سطحى است که تورم در آن منظور نيست. سطع معيشت طبقه را هم باز يک روز چهارشنبه نبايد ديد. معيشت طبقه يعنى اين وضعيتى که الآن دارد، که قيمت جنسها دارد ميرود بالا، اين دارد سطحش ميآيد پايين. ما اين را داريم ميگوييم که نبايد برود پايين. بله، ما داريم ميگوييم نبايد برود پايين. اينکه بايد برود بالا به اين جنبش معيّن، در اين مرحله معيّن مربوط نميشود. کلاً ما برنامه‌هايى برايش داريم و شعارهايى داريم و غيره، که مطرح ميکنيم. در اين مقطع معيّن اين جنبش اصلاً خودش شعارش اين است که نبايد برود پايين. مسأله بر سر اين است که طبقه خودش نميآيد مطرح کند که اصلاً نبايد برود پايين، دارد ميگويد ١٠٪ کمتر برود پايين.

بنابراين گفتم شعار افزايش دستمزد به تناسب تورم از نظر عملى پيشتازترين شعار اضافه دستمزد خواهد بود، نه يک شعار عقب مانده. ممکن است از نظر تئوريکى يکى بيايد بما بگويد که (مثل مسعود که بحث او تئوريک است) اين از نظر تئوريک يعنى سطح معيشت طبقه ثابت بماند. خوب ما ميگوييم در دنيايى که واقعيت اين است که سطح معيشت طبقه دارد بسرعت پايين ميرود و مبارزه عملى حول همين شکل گرفته، بله! اصلاً بايد گفت سطح معيشت طبقه پايين نرود اين خودش کلى از خواسته‌هاى امروز طبقه کارگر بالاتر است.

کلاً فکر ميکنم بحث ديگرى نميماند که راجع به آن جمعبندى کنم. يک نگاهى ديگر مياندازم. در جمعبندى فکر کنم ميبايست دست گذاشت روى بحث رضا در راطه با آماده باش که حالا البته اينجا بصورت جمله‌اى منظور نشد، ميشود در اصلاحات آن به نحوى اين را گفت.

ضرورت اين قطعنامه
اصلاً اين قطعنامه بايد ما را مسلح بکند براى برخورد خيلى فعال به يک جنبش معيّن. بنظر من اينجا جاى خلوص تئوريک و حتماً يک چيزى بگوييم و يک چيزى را نگوييم نيست. اينجا مشخصاً جاى اين است که شعارهاى معيّنى دست ما داده‌اند که برويم پياده‌اش بکنيم در رابطه با يک جنبش معيّن. اين يک قطعنامه با اين تصحيحاتى که الآن دارد در آن ميشود بنظر من ما را ميگذارد آنجايى که برويم جلو و به اين جنبش برخورد بکنيم. مشکلات اساسى ما را در اين قطعنامه چه چيزهايى بوده؟ يکى اينکه اين قطعنامه باعث نشود که ما کار کمونيستى و کار سياسى که از قطعنامه قبلى روى دوش ما است را بعنوان غير عاجل عقب بياندازيم. و قطعنامه اين را تأمين کرده. با فرمولبندى‌هايى که الآن هست اين تأمين است که اين قطعنامه در رابطه با يک جنبش معيّن، در يک دوره معيّن در جنبش کارگرى معنى دارد که هنوز بيرون اين جنبش همين الآن فعاليت‌هايى ميکند. خيلى جاها آکسيون اعتراضى نيست، خيلى جاها هم طغيانى نيست، خيلى جاها هم دارند ميروند سر کار، خيلى جاها هم مبارزاتشان از نوع مبارزات شورايى است، خيلى جاها هم طلبکارى ميکنند از حکومت يک چيزى هم طلب دارند و ميروند توى شکم حکومت، خيلى جاها هم بحث طبقه‌بندى مشاغل است که بحث قديم است. اينها همه بجاى خودش محفوظ. آنجايى که اين شکل معيّن را بخودش ميگيرد ما اين برخوردها را داريم. خارج اين ما داريم سازماندهى حزبى ميکنيم، داريم پيشروان را جمع و جور ميکنيم، داريم به بيکارى و اخراج برخورد ميکنيم و همه وظايفمان را داريم انجام ميدهيم.

پس اولين نکته‌اى که راجع به اين قضيه بايد بخاطر سپرد و در صفوفمان ببريم اين است که اين قطعنامه قرار نيست وظايف عاجل ما را از وظايف بعدى ما تفکيک کند، وظايف ما را در قبال يک بروزات مشخصى در جنبش کارگرى تعيين کرده و کار هميشگى‌مان هميشه کار عاجل ما هم است.

در رابطه با مرزبندى با "آنارشيسم" از يک طرف و مرزبندى با امکانگرايى از طرف ديگر؛ اين دو تا هم بايد از درون صفوف ما برود، که ما از يک طرف جلوى آنارشيسم ميايستيم. بشيوه‌هاى اصولى از طريق تشکل و رهبرى جلوى آنارشيسم ميايستيم. و آن بحث تحريک نشان ميدهد که ما از طريق تخطئه حرکات کارگرى جلو آن نميايستيم، جلوى جنبه‌هاى آنارشيستى. و همينطور بحثهايى که داشتيم اين را نشان داد که ما عنصر محافظه‌کار در جنبش کارگرى نميشويم. ما هر جا جنبش کارگرى کشش خود را دارد بما اثبات ميکند دو تا چشممان را باز ميکنيم، اين کشش را تشخيص ميدهيم و روى آن يک دستآوردهايى ميسازيم. کم دستآوردهايى هم نيست اگر ما بتوانيم مجمع عمومى، شعار سراسرى، دستمزدها به تناسب تورم حتى در يک فابريک معيّن را تضمين بکنيم. آزادى فلان دو تا زندانى مشخص را در رابطه با اين شعارها تعيين بکنيم. اينها کم دستآوردهايى نيست. بنابراين ما به هيچ وجه با اين قطعنامه به عنصر محافظه‌کار در جنبش کارگرى تبديل نميشويم. و ما بايد در توضيح اين قطعنامه در صفوف خودمان ببريم و به جنبش خودمان ببريم و به جنبش توضيح بدهيم.

بخش سوم - ٣ دقيقه

صحبتى که من در اين باره خواستم بکنم يکى لزوم اين قطعنامه است. لزومش از اينجا است که ما يک نکته معيّن را در يک دوره از کار خودمان داريم برجسته ميکنيم. ممکن است در يک کنگره ديگر و يا در يک وضعيت ديگر ما اين را نميگفتيم، ميگفتيم مستتر است. ولى الآن مشخصاً با توجه به پيشروانى که صحبتش را ميکنيم و بايد تاکتيکهاى ما را ببرند و بايد بتدريج به ما جلب شوند، فعلاً خارج از برنامه حزب هستند، ما لزوم اين را حس کرديم که يک کارى را با يک قطعنامه در دستور رفقاى خودمان و نيروهاى برنامه حزب بگذاريم که بروند سراغ پيشروان و اينها را بنشانند و روى مسائلى اتحاد عمل بوجود بياورند، به تاکتيک حزبى جلبشان بکنند و امور عملى جنبش کارگرى را با کمک اينها و در ارتباط با اينها پيش ببرند. اين يک کار مشخصى است که بايد بکنيم. اگر ميخواستيم قاطى قطعنامه‌هاى ديگر حل بماند بنظر من اين خطر را داشت که بچه‌هاى ما اهميت اين را جدى نگيرند و سراغ اين قضيه نروند. بحثهاى اصفهان بجاى خودش و بحثهاى تهران در مقابلش بجاى خودش. اين درباره ضرورت اين قطعنامه.

سازماندهى غير حزبى پيشروان
اما راجع به جنبه محتوايى آن بنظر من اساس کار دو نکته است. يکى اينکه ما بايد پيشروها را بطور غير حزبى سازماندهى بکنيم؟ وقتى اصفهان اين بحث را مطرح کرد الآن دارد از حرف کنگره پاسخ ميگيرد. بله، بايد سازماندهى غير حزبى بکنيم و ميتوانيم اسمش را "کميته انقلابى کارخانه" بگذاريم به شرطهاى معيّنى. چيزى که بيشرين اهميت را دارد اين شرط است که هر جا خودمان ميتوانيم آن وظيفه را انجام بدهيم يک جريان ديگر را، مختلط از نيروهاى خودمان و کارگرهاى پيشرو و يا متعلق به گروههاى ديگر يا منفرد را، سازماندهى نميکنيم و آن را در مقابل خودمان قرار نميدهيم. و هسته کمونيستى را معطوف نميکنيم به اينکه حتماً در آن سياستهايش را جا بياندازد و غيره، بلکه مستقيماً با جنبش توده‌اى برخورد ميکنيم.

نکته دوم که ميخواستم بگويم در مورد اصلاحات اين است. اگر اصلاحاتى که ميشود کرد، مثلاً فرض کنيد «تلاش و شکست سازمانهاى پوپوليستى به دنبال اين هجوم»، ممکن است يکى بگويد اين را بايد خطش زد براى اينکه اينها خودشان به تلاش و بن بست کشيده شده‌اند. يا فرض کنيد هر جا گفته شده «جلب اينها به حزب»، بايد مثلاً گفته شود «به نيروهاى حزب». پيشنهاد مشخص من اين است اگر از اين دسته در صرفه‌جويى وقت کنگره و نيفتادن به شب و دير وقت، با توجه به اينکه قطعنامه‌هايى که صادر کرديم نشان ميدهد اين نکات را ميپذيريم، به آن کميسيون غير رسمى سه نفره (خسرو، ناصر و من) توکل بکنند و اين پيشنهادهايشان را بدهند آنجا و کنگره بتواند از سر اين مسأله بگذرد. مگر بحث محتوايى اساسى باشد و بنشينيم حل و فصل بکنيم. اين پيشنهاد مشخص است که اين اصلاحات انشايى و احتمالاً محتوايى، به اين معنى که تغيير خوبى در اين ميدهد ولى ميدانيم که اين کميسيون اين را ميپذيرد، اينجا حتى وارد بحث اينها نشويم. با توجه به اينکه مثلاً نيروهاى برنامه حزب را در قطعنامه‌هاى ديگر اصولى‌تر است بحث روى آن داشتيم. يا "تلاشى سازمانهاى پوپوليستى به اعتبار خودشان بوده نه فقط هجوم..." و غيره. پيشنهاد دوم را خلاصه کنم؛ اين است که اين کميسيون گوش شنوا دارد براى اين نوع اصلاحاتى که الآن در طول اين کنگره شده، درک واحدى از آن داريم ولى اينجا سهواً يا بخاطر فرصت کم اشکالات و نواقصى از اين دست هست.

بخش چهارم - ٥٠: ١١ دقيقه

راجع به چند نکته ميخواستم صحبت کنم. يکى صحبت تقى بنظر من بحث بجايى است. شايد اگر انعکاس خودش را در اين قطعنامه پيدا نکند به هر حال ما بايد راجع به آن، از اين کنگره که ميرويم بيرون، بدانيم که ميخواهيم چکار بکنيم اين است که آيا انتظار نشريه "عليه بيکارى" را ميکشيم؟ چيزى به اسم "کميته ايجاد" خواهد داشت؟ اگر دارد چرا در سياستهاى ما ذکر نميشود؟ اگر ميخواهيم کميته ايجاد را داشته باشيم چرا اينجا مشخصاً در بند ٥ اضافه نميکنيم «مرتبط کردن اين حوزه‌اى فعالين به کميته ايجاد اتحاد کارگرى عليه بيکارى»؟ يا نشر نشريه عليه بيکارى و غيره. تلويحاً يعنى اينکه ما کميته ايجاد نداريم و "عليه بيکارى" نداريم. اگر اين قطعنامه را داريم به اين صورت ميدهيم تلويحاً پاسخى که وجود دارد در خودش دارد مگر بخواهيم با يک دور شمسى و قمرى عکس آن را در يک قطعنامه ديگرى بگوييم.

من سعى ميکنم علت اين را توضيح بدهم که چرا بنظر من نه بايد الآن "کميته ايجاد" داشته داشته باشيم و نه نشريه "عليه بيکارى". ادامه کار "عليه بيکارى" منجر شد که ما راجع به "سبک کار عليه بيکارى" کلاً در تشکيلات يک سرى سؤالهايى مطرح بکنيم و در مورد شکل سازماندهى عليه بيکارى صحبت بکنيم. فکر ميکنم اينجا وقتى از تشکيل حوزه‌هاى فعالين در ارتباط با حوزه‌هاى حزبى صحبت ميشود (حالا نميدانم در ارتباط با آن هم صحبت ميشود يا نه؟) مسأله دقيقاً از يک زاويه تشکيلاتى عملاً دارد مطرح ميشود. آن کارى که ما ميخواستيم از بالا با کمک نشريه بکنيم و بنظر من شرايط سياسى- اجتماعى معيّنى به ما امکان ميداد که اين کار را بکنيم امروز بايد به طريق ديگرى دنبال شود. يعنى با داشتن يک عده فعالين جنبش کارکرى که بتدريج آن کميته ايجاد واقعى را بر اساس آن بسازيم.

تشکيل حوزه هايى از "فعالين مسأله بيکارى"
کميته اتحاد کارگرى عليه بيکارى از طرف کسانى بود که مشخصاً از دل آن جنبش بيکارى نيامده بودند، رهبران عملى آن جنبش نبودند. مثل حالتى که يک جنبش سنديکايى ميخواهد سراسرى شود نبود. مثل حالتى که يک جنبش شورايى ميخواهد يک شوراى سراسرى پايه گذارى بکند نبود. بلکه کمونيستهايى بودند که به ضرورت سازماندهى جنبش عليه بيکارى رسيده بودند و بخاطرش يک کميته ايجاد تشکيل داده بودند و ميخواستند ارتباطات خودشان را فعال بکنند و براى اين کار يک نشريه درست کرده بودند بعنوان بهترين ابزارشان. همان نشريه دال بر اين بود که اين کميته ايجاد خودش مستقيماً در همان بدو تأسيس خودش با فعالين جنبش بيکارى تماس جدى ندارد. براى اينکه داشت خود ايده بيکارى را ميداد که از طريق نشريه و با کمک نشر نشريه فعالين جذب آن شوند.

الان بنظر من شرايط سياسى- اجتماعى آن نيست. ما امکان فعاليت علنى- گسترده را نداريم. ما امکان پخش عملى نشريه در بين بيکاران در سطح وسيعى نداريم. بخصوص اينکه ما الآن از نظر عملى مبارزات بيکاران را در عرصه‌هاى مشخصى شاهد نيستيم. آن موقع ميشد اين را در مبارزه دکه‌داران ديد، در حرکت آوارگان ديد. در مبارزات خود بيکاران ديد در "کاريابى" و تلاشهايشان براى اينکه فشارى به دولت اعمال بکنند و غيره. تازه مبارزات مشخصاً ضد بيکارى کارگران بيکار چيزى از آن نگذشته بود. اين فعالين فقط رفته بودند يک آرايش جديدى شايد به خودشان بگيرند. امروز من فکر ميکنم اين وضعيت را ميتوانيم فرض بکنيم به احتمال قريب به يقين عوض شده. اساساً اين فعالين بايد در عرصه‌هاى ديگر جستجو شوند و مجدداً جمع و جور شوند و شايد فعال شوند. به اين ترتيب من معتقدم "کميته ايجاد" نداشته باشيم و اين کميته ايجاد را بگذاريم وقتى تشکيل بدهيم که واقعاً چند تا از اين حوزه‌هاى فعالين را بوجود آورده باشيم. حوزه‌هاى فعالين، بنظر من اينجا ديگر باز درکمان فرق ميکند با گذشته، يا درکمان فرق ميکند، نه با درک گذشته بلکه با عمل گذشته. به اين معنى که ما نميخواهيم هر کسى را ميخواهيم فعال کنيم بگذاريم در حوزه‌اى، اين روى بيکارى کار کند. ما ميخواهيم فعالين همان مبارزه را به هم مرتبط کنيم و حوزه‌هاى سياسى- مبارزاتى از آنها بوجود بياوريم در ارتباط با حوزه‌هاى منطقه‌اى‌مان- کميته‌هاى منطقه‌اى و کميته‌هاى محلى ما بويژه و تا حدود زيادى فابريکى، که اينها مبارزه عليه اين جريان مشخص را پيش ببرند. اين حوزه‌هاى فعالين اين کشش را دارند که بروند گردانهاى مختلف عليه بيکارى سر بکشند، فعالين آن را پيدا بکنند، مواضع خودشان را ببرند.

مثل قديم نيست که يک عده آدمى هستند که بطور کلى ميخواهند بيايند با ا.م.ک يا با عليه بيکارى و خودت بايد به آنها بگويى چطورى بايد ارتباط بگيرى و چطورى ارتباط خودت را نگهدارى و غيره. خود فعالين همان عرصه هستند که آمده‌اند و ما توانسته‌ايم جمع و جورشان کنيم و بگوييم مبارزه در اين عرصه بر اساس اين پلاتفرم ممکن است. اين قطعنامه ناقض پلاتفرم عليه بيکارى نيست. اين قطعنامه نشان دهنده اين است که آن پلاتفرم از اين ببعد در دستور کار چه کسانى بايد قرار بگيرد.

راجع به نشريه يک واقعيتى در رابطه با خود ما فرق کرده. ما "کارگر کمونيست" را داريم که آن موقع نداشتيم. و آن موقع شايد اين بحث درست ميبود و شايد اگر مطرح ميشد و کشش آن را داشتيم همين کار را ميکرديم، که يک نشريه‌اى مثل کارگر کمونيست ميداديم و يک ستونى براى آن باز ميکرديم. اين کار را نکرديم. ما نميکشيديم، نکرديم، سياست ما غلط بود. اين بحثى است که ميشود توضيحش داد. ولى الآن مشخصاً اين نشريه را داريم. الآن با داشتن کارگر کمونيست انتشار نشريه عليه بيکارى بنظر من غير منطقى است. يک دوباره کارى است از نقطه نظر ما. و متشتت کردن ذهن بخشهاى مختلف طبقه به اين جهت جلب شود که فعلاً يک نشريه داشته باشد. در صورتى که کارگر کمونيست ميتواند متحد کننده کارگر بيکار و شاغل هر دو باشد براى مسائل هر دو باشد، براى اينکه مسائل هر دو در آن منعکس است.

"عليه بيکارى" هم عملاً در شماره‌هاى آخرش ميشد "کارگر کمونيست". ميگذاشتند دست مبارزات شاغلين، آنها را بحث ميکرد و حتى خط ميداد. بنابراين معتقدم که "عليه بيکارى" با وجود "کارگر کمونيست" لازم نيست. "عليه بيکارى" با وجود "کارگر کمونيست" براى ا.م.ک ممکن هم نيست. اين هم يک بحث ديگرى است. يعنى واقعاً با توجه به امکانات فعلى ما انتشار يک نشريه ديگرتوسط ما غير ممکن است. فکر ميکنم از اين نظر يک واقعيت عينى ما است که نميتوانيم. بايد بين کارگر کمونيست و عليه بيکارى انتخاب کنيم. طبعاً واضح است که پاسخ ا.م.ک اين است که "کارگر کمونيست" منتشر شود.

اما راجع به اهميت اين بنظر من ما با اين قطعنامه در مقابل بحث "کميته ايجاد" که متعلق به يک دوره ديگرى بود و حتى در دوره خودش براى ما ابهاماتى داشت- چگونگى شکل تشکيلاتى عليه بيکارى و آن ساختمان تشکيلاتى ا.م.ک و گروههاى ديگر - اين بنظر من يک حلقه حزبى بما ميدهد براى سازماندهى بيکاران. بايد يک حوزه از فعالين اين عرصه بوجود بياوريم. يعنى بجاى اينکه آن شبکه‌هاى عجيب و غريب بالا و پايين و چارتهاى تشکيلاتى پيچيده را جلوى خودمان بگذاريم، کميته تبليغ، کميته فلان عليه بيکارى، انبارهاى عليه بيکارى، پخش عليه بيکارى... امروز داريم يک مبارزه را بصورت عينى و عملى ميگيريم و ميگوييم هر جا که ساختن اين حوزه‌ها ممکن است و ما امکان آن را داريم از فعالين اين عرصه مبارزه، از خود آن فعالين تشکيل بدهيد، پلاتفرم را به درون آن ببريد، حتماً نشريه‌هاى سابق عليه بيکارى را ببريد، کارگر کمونيست را ببريد. آن نزديکترين کميته حزبى به اين حوزه را روى آن حاکم بکنيد، در آن آدم بگذاريد، رفيقى بفرستيد آنجا که هدايت بکند و اين حوزه‌ها را فعال بکند بطورى که ما شاهد مبارزات اعتراضى کارگرهاى بيکار و اخراجى و حتى شاغل بر عليه مسأله بيکارى باشيم، به رهبرى همين حوزه‌هاى فعالين. فکر ميکنم اين دفعه ما از يک جاى عملى و فعال قضيه را گرفتيم و ميتوانيم پياده‌اش بکنيم. براى همين ميگويم "بيکارى و اخراج کارگران" قطعنامه لوکس آخر جلسه کارگرى ما نيست. اين يک قطعنامه به همان درجه براى ما واقعى و عملى و فورى است که بقيه قطعنامه‌هايمان.

هر جا ما فعالين کارگرى بيکارى را ببينيم بايد سعى کنيم اينها را جمع و جور کنيم بدون اينکه اينها را از عرصه بيکارى بيرون بکشيم. مثلاً اگر طرف آژيتاتور فعالى است در بين آوارگان، اگر از بچه‌هاى سابق جنبش ضد بيکارى و بيمه بيکارى است، اينها را ديگر باز نياييم تبديلش کنيم به يک کارگر پيشرو، و کار محلى به او بسپاريم که از خانه شما نشريه را بگيرد و در محله پخش کند. بفهميم که اين رفيق يک آدم فعال در عرصه بيکارى بوده و بايد در همان عرصه فعالش کنيم. و براى اين کار ما نميگوييم شما بياييد برويد به "کميته ايجاد". ميگذاريم کنار دو سه تاى ديگر مثل خودش، از آنها ميخواهيم به مبارزات معيّن خط بدهند و بروند با آن مبارزات تماس بگيرند، ارزيابى بکنند که کجا جوانه‌هاى اعتراضات عليه بيکارى وجود دارد، حتى ممکن است آنها مبنايى باشند که نشريه عليه بيکارى دوباره منتشر شود. اين يک حرکت عملى در جهت همان اهداف است که من ميخواهم بگويم.

براى همين اگر از حلقه درست آن بگيريم راجع به "کميته ايجاد" و "عليه بيکارى" و اينها نبايد حرف بزنيم. راجع به آن قدم اول و اصلى و اساسى يعنى تشکيل حوزه‌هايى از فعالين روى مسأله بيکارى بايد حرف بزنيم که اينجا زده شد. و قطعنامه کاملاً مهمى است بنظر من. يعنى ما ميتوانيم اين کارهايى که اينجا گفته شده بکنيم و ضرورى است هر چه زودتر اين کار را بکنيم. اين حوزه‌هاى فعالين را هم يک بار ديگر تأکيد ميکنم؛ هر کس که زيادى آورديم، کارى به دستش بدهيم، هرکس با ما تماس گرفته، هر کس ديپلم بيکار است در ضمن تصديق هم دارد و ما راننده هم داريم و او را سوارش نميکنيم، بگذاريم توى حوزه عليه بيکارى. کسى که از نوع آنهايى است که در تحصنها شرکت کردند و رهبرى کردند، کسى که از نوع کسانى است که ميتواند برود بين آوارگان کار و تبليغ کند و پنج تايشان را بياورد و در بين آوارگان بيمه بيکارى را مطرح کند. حتى بيمه آوارگى. اينها را مطرح کنيد مربوط به اينها ميشود. آدمهايى که ميتوانند اين ايده‌ها را بگيرند و ببرند در درون يک جنبش عملى مطرح بکنند و وصل بشوند. فن کارش را هم خودشان نسبتاً ميدانند يا ما ميتوانيم کمک کنيم که به آن مسلط شوند.

اهميت اين قطعنامه
اين تأکيد اساسى بنظر من بايد روى قطعنامه‌اى باشد که قطعنامه "بيکارى و اخراج" قبل از هر چيز علاوه بر شعارهاى سراسرى که دارد به ما ميدهد يک شکل سازماندهى جديدى هم - علاوه بر آن کميته‌هاى ويژه مبارزاتى (اتحاد عمل کارگران پيشرو) - يک نوعى از آن را مشخص تر به ما ميدهد که ما ميتوانيم اين را پياده‌اش بکنيم. بعضى مناطق ما، مثلاً کميته جنوب ما حتماً ميتواند اين کار را بکند. اگر کميته جنوب سازمان بدهيم فکر ميکنم با توجه به تخريب صنايع و از کار بيکار شدن عده وسيعى، خيلى از آدمهاى قرص و محکمى هست که الآن بيکار است و ميداند در آينده نزديک هم شغل پيدا نميکند و ميداند کليد قضيه فشار روى دولت باشد از کانال بيکارى. ميداند که ميتواند با بچه‌هاى اخراجى صنعت نفت هم تماس بگيرد و اين رابطه را محکمش بکند. اين تيپ‌ها را ما ميخواهيم جمع و جور بکنيم. در تهران، در خوزستان و در هر جاى کشور که اين مبارزات يک پايه‌اى داشت. به هر حال من فکر ميکنم از اين نظر اين قطعنامه را بايد تأکيد کرد. سواى اين بحث يک پيشنهادى هم خواستم بکنم؛ کميته مرکزى که بعد از انتخاب کميته‌ها انتخاب ميشود در يک جلسه اختتاميه اينجا اهميت تک تک قطعنامه‌ها را براى کار عملى يکبار براى کنگره جمعبندى کند. يعنى مثلاً پانزده شانزده تا قطعنامه داديم يکى يکى (نه بند به بند) دستش را بگذارد روى تک تک آنها و اهميت اينها را يکبار ديگر يادآورى بکند. شايد خود همان نطق اختتاميه را، اگر اين در آن باشد، بشود بصورت يک رهنمود سراسرى به تشکيلات منتشر کرد. و من فکر ميکنم آنجا دوباره ميشود در رابطه با اهميت اين در قبال قطعنامه‌هاى ديگر بيشتر صحبت کرد.

بخش پنجم - ٢٣: ٦ دقيقه

ابهامات اساسنامه
من در رابطه با اين اساسنامه چند تا اِشکال دارم. يکى اينکه الآن متوجه شدم حرف خسرو درست است که اين اصلاً سرفصل ندارد. يعنى ما نميفهميم راجع به چه فصلى داريم بحث ميکنيم. و در آن فصل چقدر حرف بزنيم بس است؟ حواله‌مان ميدهند به يک تز مثلاً پانزدهم يا در سطر شانزدهم بگوييم يا نه؟ ميبايست سرفصلهايش را اول هر فصلى بياوريم.

راجع به خود محتوى آن چند تا اِشکال داشتم. يکى اينکه در بخش ٣ اين قاعدتاً ساختمان تشکيلات ما است ولى به يک نحوى معلوم نيست از کجاى تشکيلات ما شروع شده به گفتن. از سلول شروع شده به گفتن يا از اندامهاى آن شروع شده به گفتن؟ بنظرم شايد منطقى‌تر ميآمد که سلول پايه اين سازمان چه است و بعد از آنجا تشکيلات را ميساختيم و ميآمديم بالا.

يک نکته ديگر در همين رابطه مقوله ارگان است. در اينجا به دو چيز گفته‌ايم ارگان. يکى اندامهاى تشکيلاتى يکى نشريه که من فکر ميکنم يکى از اين دو تا را به نفع آن يکى کنار گذاشت. منظور من اين نيست که به اندامهاى تشکيلاتى بگوييم نشريه، يا آن را بگوييم نشريه و سر جايش بگوييم نشريه! در بحث "سانتراليسم دمکراتيک" انتخابى بودن مرکزيت و حق کليه اعضاء براى انتخاب شدن در مرکزيت، يک گوشه‌اش باز آمده پايينتر در کنگره گفته شده. تبعيت مرکزيت از کنگره منتخب سازمان شايد اينجا جايش باشد. خودم حالا مطمئن نيستم. فکر ميکنم بايد راجع به اين بحث کرد. يعنى در آن تکه بالا، تکه دمکراتيک آن، از آنجايى که اين معلوم نيست مرکزيت به وسيله چه کسانى و به چه ترتيبى انتخاب ميشود مشخص نيست.

در رابطه با کميته‌ها و آن حوزهها؛ راستش اين مقوله حوزه‌هايى که اينجا نوشته شده را نميفهمم. با شرکت سه نفر يک حوزه محل کار و سکونت تشکيل ميشود و اينها تأييد ميشوند. يعنى چى؟ من درست نميفهمم تأييد ميشوند يعنى چه؟ اگر منظورش اين است که خود منطقه اينها را تشکيل ميدهد از کسانى که با آنها تماس دارد، تأييد شدن اينها در چه رابطه‌اى است؟ آيا بايد کار معيّنى را انجام بدهند تا تأييد شوند؟ محتواى آن کار چه است؟ مشخص کنيم. و همينطور در رابطه با «برسميت شناخته شدن». اينجا بنظر ميآيد جنبه برسميت شناخته شدن به نسبت سازماندهى شدن خيلى برجسته است. يعنى ما بيشتر داريم برسميت ميشناسيم تا سازمان بدهيم.

در رابطه با بحث عضويت خسرو من هم فکر ميکنم مسأله عضويت در اين تعريف نشده که چطورى عضو گرفته ميشود. اصلاً وقتى اين را خواندم متوجه نشدم که اين حوزه‌ها خود اين کميته‌هايى هستند که اگر کسى در آن باشد عضو محسوب ميشود. از داخل اين حوزه‌ها عضو ميگيريم و غيره. من تصور خودم اين بود که آن کميته‌هاى اصلى و ارگانهاى رسمى که آن کميته‌ها براى انجام وظايف‌شان (در سطح خودشان) سازمان ميدهند، به آن ارگانها رسميت ميدهند، آنها ارگانهاى رسمى ما هستند و بايد به نحوى قيد بشوند. که فرض بکنيد کميته مرکزى با کميته‌هاى رسمى‌اى که اين کميته سازمان ميدهد براى انجام وظايف مرکزيت. مثل کميته انتشارات، کميته ارتباطات و غيره. کميته منطقه و ارگانهاى رسمى‌اى که سازمان ميدهد اينها کميته‌هاى رسمى هستند. ولى اينجا مشخص نيست اين ارگانهاى رسمى هستند.

بحث کنفرانس هم بنظر من اصلاً گويا نيست. اگر مسائل تاکتيکى و تشکيلاتى نوين را قرار است کنفرانس حل و فصل بکند مرکزيت براى چه ميخواهيم؟ بخصوص مسائل تشکيلاتى نوين يعنى اين کارهايى که مرکزيت بايد دائم به آن مشغول باشد ديگر. بوجود آمدن يک کميته منطقه جديد. اين يک مسأله تشکيلاتى جديد است ديگر. اصولاً طرح مسأله بعنوان مسائل تاکتيکى و تشکيلاتى تعريف روشنى از مسأله به دست نميدهد. اين که يک چيزى مسأله تاکتيکى است يعنى چى؟ اگر منظورش اين است که تعيين خط و مشى سازمان در وضعيت جديد سياسى وقتى که قطعنامه‌هاى کنگره فى‌الواقع ديگر معتبر نباشد، آنوقت اينجا دقيقاً اين کنفرانس دارد نقش کنگره را انجام ميدهد. من تصورم اين بود که اين کنفرانس بايد بيشتر جنبه يک کميته مرکزى گسترده و يا يک نائب کنگره را بخودش بگيرد. با اينکه کميته مرکزى موظف نيست فراخوانش بدهد بلکه هر وقت خودش ميخواهد فراخوانش ميدهد. ولى وقتى فراخوانش ميدهد ميتواند اتوريته‌اش را از قبل در بين اعضاء به رأى بگذارد و به تناسب آن اتوريته اعضاء به او حق بدهند که مسائلى را حل و فصل بکند.

خودم يک بار جمعبندى کنم: مسأله عضويت، مسأله حوزه‌ها و رابطه‌اش با ساختمان تشکيلاتى، مسأله کنفرانس و يک نکته ديگر هم مسأله محافل و گروههايى که بنحوى در خدمت جنبش کمونيستى قرار دارند فکر کنم خيلى گنگ است. باز هم اينجا صحبت از اين است که اينها وجود دارند و ما به آنها ميگوييم حوزه‌ها. در صورتى که مسأله اين است که آيا ما ميرويم اينها را سازمان بدهيم؟ اينطور بگوييم که کميته‌هاى منطقه حق دارند و ميتوانند حوزه‌ها و يا گروههايى از حوزه‌هايى را در خدمت اتحاد مبارزان کمونيست بصورت غيرحزبيش سازمان بدهند، اين را بگوييم باز يک چيزى مفهوم است. ولى اينطورى که اينجا گفته شده اصلاً معلوم نيست منظورش چه است. به هر حال اصل صحبت‌هاى من همين بود.

اصل اين مطلب شفاهى است. اين متن توسط دينيس مير (آزاد) از روى نوار اين جلسه پياده شده است - ١٢ر٣ر٢٠٠٩


hekmat.public-archive.net #3855fa.html