Status             Fa   Ar   Tu   Ku   En   De   Sv   It   Fr   Sp   Ca   Ru  

تحولات اروپاى شرقى
و
آينده سوسياليسم کارگرى

مصاحبه با کارگر امروز


سه سال و نه ماه قبل که مصاحبه منصور حکمت تحت عنوان "تحولات اروپاى شرقى و آينده سوسياليسم کارگرى" در اولين شماره کارگر امروز بچاپ رسيد، جهان تحت تاثير تبليغات رسانه‌هاى گروهى روى وقايع اروپاى شرقى فوکوس کرده بود و آينده جهان پس از جنگ سرد را "صلح و صفا و رفاه" ميديد. منصور حکمت در اين مصاحبه وقايع اروپاى شرقى و شوروى را پيش درآمد حمله به سطح معيشت طبقه کارگر در اين کشورها و وقوع تحولات عظيم‌ترى در بلوک پيروز، از جمله ايجاد يک بحران ايدئولوژيک و هويتى در غرب دانست. وى تحليل احزاب بورژوايى در اپوزيسيون ايران که تحولات اروپاى شرقى و شوروى را مقدمه ايجاد دموکراسى در ايران و "پايان عصر ديکتاتورى‌ها" ميدانستند به تمسخر گرفت. امروزه تلاش ايدئولوگهاى غرب براى ساختن يک هويت مشترک براى بلوک اصلى سرمايه‌دارى جهان (غرب) پس از جنگ سرد، که "رويارويى تمدن‌ها" جدى‌ترين آنهاست، حتى بارقه‌هايى از موفقيت نيز در بر نداشته است. چاپ اين مطلب از اين روز مفيد يافتيم که حتى امروز نيز هستند کسانى که متوجه وقايع و دورانى را که در آن بسر ميبريم نيستند.

کارگر امروز

کارگر امروز: تحولات اروپاى شرقى و شوروى اذهان تمامى جهان را بخود معطوف کرده است. واقعيت هم اينست که ما در دوره تاريخى تعيين کننده‌اى بسر ميبريم. با اينحال نتايج اين رويدادها براى غرب و پيکره اصلى جهان سرمايه‌دارى کمتر مورد بحث و بررسى بوده است. فکر ميکنيد وقايع اروپاى شرقى چه نتايج و تاثيراتى بر خود غرب "پيروز" دارد؟

منصور حکمت: تاثيرات فورى اين تحولات در درجه اول براى مردم اروپاى شرقى و شوروى محسوس ميشود. در اين شکى نيست. اما آنچه که دهه ١٩٩٠ را براى دنيا به يک دوره تعيين کننده تاريخى تبديل ميکند، بنظر من نتايج اين روند در مقياس بين‌المللى و اساسا در خود جهان غرب است. فکر ميکنم تحولات شوروى و اروپاى شرقى در قياس با آنچه ميرود در خارج اين بلوک رخ بدهد به يک پيش‌پرده کوتاه تبديل خواهد شد. مقدمه و پيش‌درآمدى به يک تحول بسيار مهمتر تاريخى.

واقعيتى که در پس تمام اين هياهو و جنب و جوش سياسى و ايدئولوژيکى قرار دارد، شکست اقتصادى مدل سرمايه‌دارى دولتى و غلبه سرمايه‌دارى مبتنى به بازار بر اين مدل است. تمام بحث‌هاى مربوط به پيروزى دموکراسى بر توتاليتريسم، پايان کمونيسم، پيروزى غرب و غيره همه اشکالى است که دنياى امروز، يا لااقل آنهائى که در دنياى امروز پولش را دارند که آزادى بيان داشته باشند، از همين واقعيت اقتصادى حرف ميزنند. وقتى به اين تحول پايه‌اى اقتصادى نگاه ميکنيد ميــبيــنيد که اتفاقا اين جهان غرب و بلوک به اصطلاح پيروز است که با اين رويداد وارد يک فاز تعيين کننده و پر افت و خيز در حياتش ميشود. افقى که جلوى بلوک و جريان شکست خورده قرار گرفته است کمابيش تعريف شده است. بايد خود را به ديروز غرب شبيه کند. اما همين تحول بلوک پيروز را در قبال حال و آينده‌اش دچار تناقضات و ابهامات و آشفتگى‌هاى اساسى ميکند. فرو ريختن بلوک شرق سئوالات اساسى را در برابر اقتصاد سياسى و نظام فکرى جهان غرب ميگذارد و سرآغاز کشمکشهاى اجتماعى وسيعى براى تعيين تکليف اينها خواهد بود.

کارگر امروز: چه تناقضات و سئوالاتى؟ آشفتگى به چه معنى؟

منصور حکمت: در تمام سطوح اقتصادى و سياسى و فکرى. واقعيت اينست که بويژه در تمام طول دوره پس از جنگ جهانى دوم تقابل مدلهاى اقتصادى اين دو بلوک و کشمکش سياسى و فکرى‌شان زندگى اقتصادى و سوخت و ساز سياسى و فکرى جهان غرب را قالب زده بود. سرمايه‌دارى در غرب مــُهر اين تقابل را در تمامى ابعاد بر خود داشت. نه فقط در آرايشها و وحدت‌هاى سياسى و نظامى دولت‌ها، بلکه در تمامى سازمان توليد، استراتژى رشد و توسعه، و در کل سيستم فکرى جهان غرب مهر اين تقابل را ميتوان ديد. امروزه فقط پيمان ناتو نيست که با حذف عملى پيمان ورشو زير سئوال ميرود، فقط طرح بازار متحد اروپا بعد از سال ١٩٩٢ نيست که بايد با غربى شدن اروپاى شرقى و وحدت دو آلمان کاملا مورد تجديد نظر قرار بگيرد، بلکه تمام خطوط سيماى انسان غربى بايد باز تعريف بشود. تحولات شوروى و اروپاى شرقى تقسيم کار جهان سرمايه‌دارى بطور کلى را دچار ابهام ميکند. با ادغام بازار کار و کالا در بلوک شرق در يک بازار واحد جهانى تمام معادلات اقتصادى تاکنونى که کشورهاى مختلف و اقشار و طبقات مختلف در طول چند دهه جاى خود را در آن پيدا کرده بودند از نو بايد تعريف بشوند. اين مسائل مجددا باز ميشوند و نيروهاى اجتماعى براى به کرسى نشاندن پاسخ خود به مصاف با هم کشيده ميشوند.

يک نمونه برجسته اين آشفتگى در خود جامعه بورژوائى است. ميگويند دموکراسى در اين ميان پيروز شده است. کدام دموکراسى پيروز شده است؟ آن مجموعه‌اى از باورها و نيت‌هايى که پروفسورهاى خوش قلب و راديکالهاى سابق و غيره در ذهن خود دارند و تصور ميکنند حرف آخر در آزاديخواهى بشر است، يا دموکراسى عملى، واقعى و فرموله‌اى که ايدئوژى حاکم در غرب بود و چهار چوب فکرى و تبليغاتى "جهان آزاد" را ميساخت؟ دموکراسى هيروشيما، جنگ سرد، کشتار در ويتنام، کودتاهاى سيا، ديکتاتوريهاى نظامى، اشغالگرى، نژادپرستى و سرکوب اتحاديه‌هاى کارگرى... دموکراسى نيکسون، تاچر، ريگان، تايمز و اکونوميست. بيرون از دانشگاهها و محافل روشنفکران متوهم، اين دموکراسى واقعى بعنوان ايدئولوژى حاکم در جهان غرب نيم قرن سيطره داشته است. اين دموکراسى دقيقا به مثابه ايدئولوژى رسمى غرب در اين تقابل بين‌المللى، دست بالا را در نبرد افکار در جامعه بورژوائى داشته است. بدرجه‌اى که اين تقابل از ميان ميرود، خود اين سيستم فکرى حاکم هم بى‌خاصيت ميشود و جامعه بورژوائى در غرب از نظر فکرى دچار شکاف و ابهام ميشود. دوره‌اى که با تحولات شوروى و اروپاى شرقى آغاز ميشود دوره داغ‌ترين کشمکش‌هاست. مساله دموکراسى بعنوان يک سيستم تفکر سياسى و يک نظام ادارى معين فکرى و سياسى در خود غرب براى بازيابى يک سيستم ايدئولوژيکى رسمى و يک چهارچوب فکرى مسلط براى سرمايه‌دارى معاصر است. در اروپاى شرقى، در سرمايه دارى دولتى، مکانيسم تغيير ريل اعلام پروستريکا و گلاسنوست‌ها توسط دولت است. در غرب، و در شرق نيز بدرجه‌اى بازار جاى پاى خود را سفت ميکند، مکانيسم پيدا شدن چهارچوب‌هاى فکرى و سياسى جديد نبرد واقعى و بالفعل نيروها و گرايشات اجتماعى در سطوح مختلف است. اين شروع شده، اين را در انگلستان، آلمان، اسرائيل، شوروى، کشورهاى خاورميانه، آفريقاى جنوبى و غيره ميبينيم.

خلاصه کلام اينکه تحولات اروپاى شرقى سرآغاز يک دوره پر تلاطم در کل جهان است که کانون اصلى و منبع بى‌ثباتى در آن نه اروپاى شرقى بلکه غرب خواهد بود. مسائل گرهى اقتصادى بايد حل و فصل شوند که يکبار ديگر سرنوشت همه، از کشورهاى صنعتى پيشرفته تا کشورهاى به اصطلاح جهان سوم را، رقم ميزند. تمام قول و قرارها و نقشه و الگوهاى اقتصادى، سياسى، نظامى و غيره تاکنونى بى‌مصرف ميشوند و بايد از نو و با شرکت مدعيان بيشمار تعريف شوند. همه اينها خود را در يک آشفتگى و تلاطم سياسى و ايدئولوژيک در غرب و "جهان آزاد" سابق نشان خواهد داد که به نوبه خود تصورات فعلى، و بويژه تبيين فعلى ژورناليسم غربى، درباره آينده اروپاى شرقى را نيز بسرعت کهنه خواهد کرد.

کارگر امروز: تاثير اين موقعيت بر جنبش طبقاتى و مبارزات کارگرى چيست؟

منصور حکمت: به نظر من دهه نود بطور کلى دهه بالا گرفتن جنبش‌هاى اعتراضى کارگرى در دل اروپا خواهد بود. به چند دليل. اولا، تعرض راست جديد، تاچريسم و اقتصاد ريگانى حدود يک دهه طبقه کارگر را زير فشار گذاشته است. جزء لايتجزاى اين سياست بريدن صداى تشکلهاى کارگرى نظير اتحاديه‌ها بود که در سيستم قبلى جايى براى خود داشتند. زدن اتحاديه‌ها نه به اعتبار ورشکستگى سوسيال دموکراسى و دست بالا پيدا کردن سياسى و ايدئولوژيکى محافظه‌کارى جديد ممکن شده است. امروز عواقب مخرب اين سياستها براى کارگر، مانند بيکارى، از کف رفتن خدمات اجتماعى و غيره بيش از هر زمان محسوس شده و در عين حال انسجام سياسى و ايدئولوژيکى راست از بين رفته است. در کل اروپا مساله بيکارى و کار بدون تامين، مساله ساعت کار و غيره دارد به يک نقطه تمرکز براى تحرک جديدى در جنبش کارگرى تبديل ميشود و در عين حال بورژوازى اهرم‌هاى پيشين خود براى ارعاب سياسى و فکرى جنبش کارگرى و بسيج ضد‌کارگرى اقشار ميانى را از دست ميدهد. ثانيا، افول اتحاديه‌ها که لطمات فورى و مهمى در زندگى اين نسل کارگران داشته در عين حال فضائى براى فکر تازه و روش‌هاى آلترناتيو در سازمانيابى کارگرى در اروپا بوجود آورده است. اعتراض راديکال‌تر خارج از چهارچوب اتحاديه‌هاى موجود، براه افتادن حرکت هايى براى "دموکراتيزه کردن اتحاديه‌ها" يا اساسا ايجاد آلترناتيوهاى کارگرى در برابر اتحاديه‌هاى تاکنونى، جهتى است که جنبش کارگرى به خود گرفته است. اين يعنى امکان بروز راديکال‌تر و بنظر من کارگرى‌تر اعتراضات و پيدا شدن جنبشهاى کارگرى که بتوانند واقعا به مسائل مبرم طبقه در اين دوره دست ببرند. و بالاخره بنظر من يک عامل مهم اينست که با تحولات اخير، کارگر امروزى هويت ويژه طبقاتى خود را بهتر حس ميکند. همه دارند جشن دموکراسى ميگيرند، کارگر آلمان شرقى و لهستانى، کارگر روسى در ليتوانى و استونى و غيره تازه دارد ميفهمد که خود او را قرار است به نيش بکشند. براى کارگر اروپاى غربى اين دارد مفهوم ميشود که پشت اين قيل و قال در مورد حقوق بشر و دموکراسى بالاخره خودش و فقط خودش، و بدون هيچ نوع انتظارى از خيل تحصيل کردگانى که کرسى‌هاى پارلمانى سوسيال دموکراسى و پست‌هاى تخصصى اتحاديه‌ها را پرکرده‌اند، بايد به فکر منفعت اقتصادى و حقوق سياسى‌اش بعنوان کارگر باشد. اين واقعيت که اقشار غيرکارگرى و جنبش‌هاى غيرکارگرى، از دموکراسى و سوسيال دموکراسى تا جنبش محيط زيست و ناسيوناليسم و غيره دارند، در جدايى از کارگر و انديشه‌هاى کارگرى از هم سبقت ميگيرند، کارگر امروز را به تعمق درباره هويت طبقاتى ويژه خود ناگزير ميکند. بنظر من دهه نود کارگر را در قامت سياسى و مبارزاتى جديدى در برابر خود خواهد يافت.

کارگر امروز: مارکسيسم چطور؟ موقعيت و دورنماى مارکسيسم را چگونه مى بينيد؟

منصور حکمت: مارکسيسم بعنوان يک انديشه و نگرش کارگرى به جهان و به مبارزه براى تغيير جامعه بنظر من تازه در اين دوره ميتواند به جلوى صحنه رانده بشود. تازه گريبان کارگر دارد از هزار و يک نوع شبه‌مارکسيسم‌ِ طبقاتِ دارا خلاص ميشود. ميدانم که اين واقعه نه نتيجه تعرض فکرى و عملى مارکسيسم و سوسياليسم کارگرى بلکه حاصل ورشکستگى اقتصادى و سياسى قطب‌هاى شبه‌سوسياليستى در برابر جناحهاى ديگرى از خود بورژوازى است. اين را هم ميدانم که اين اوضاع عرصه را بهرحال بر انديشه سوسياليستى و جنبش سوسياليستى از هر نوع تنگ ميکند. اما به هر حال، فشارهاى ضد‌سوسياليستى زودگذرند. نفس وجود سرمايه‌دارى به سوسياليسم کارگرى، و نگرش و تئورى ويژه اين جنبش يعنى مارکسيسم زمينه ميدهد. تا کارگر و سرمايه‌دار هست مارکسيسم هم هست. اما اينبار اين مارکسيسم به هر حال و طى هر روندى که پيش آمده، گريبان خود را از گرايشاتى که به اين نام دنبال منافع غيرکارگرى بوده‌اند خلاص کرده است. بعنوان يک مارکسيست، بعنوان يک فعال جنبش سوسياليسم کارگرى، شخصا احساس ميکنم راهِ پيشروى امروز بسيار بازتر است. از اين گذشته اگر بناست جامعه بطور کلى از نو راجع به بسيارى از بنيادهاى خود فکر کند، اگر بناست دهه نود دوران کشمکش افقهاى اجتماعى در جامعه باشد و اگر بورژوازى ميرود تا در يک آشفتگى و خلاء ايدئولوژيکى گرفتار بشود، که بنظر من همه اينها خصوصيات اين دهه خواهد بود، آن وقت مارکسيسم بعنوان يک افق معتبر بار ديگر به پيشاپيش جامعه رانده ميشود. در اين شک ندارم.

کارگر امروز: جنبشهاى ناسيوناليستى در شوروى بالا گرفته است. آينده اينها چيست؟ آيا مورد استقبال جهانى قرار خواهند گرفت؟

منصور حکمت: يکى از گرايشات اجتماعى که با اضمحلال بلوک شرق پا به ميدان گذاشته ناسيوناليسم است. ناسيوناليسم يک عمر گرايشِ عزيزکرده در جامعه بورژوائى بوده است. همه قربان پرچم کشورشان رفته‌اند و هيچکس بابت اين بدترين نمونه محدودنگرى و جدائى از خصلت عام و جهانىِ انسان، کسى را ملامت نکرده است. ناسيوناليسم امروز، مگر در برخى موارد، ربطِ مستقيمى هم با وجود ستم ملى پيدا نميکند. سئوال بيشتر اينست که جدايى براى بورژوازى اين يا آن کشور از نظر منافع اقتصادى دراز مدت و توسعه منطقه‌اى اقتصاد، صَرف ميکند يا نه. کما اينکه جناح استقلال طلب در ليتوانى و استونى در قدم اول حقوق سياسى اوليه کارگر روسى را از او سلب ميکند. بنظر من ناسيوناليسم مدافع رفع ستم ملى نيست. مدافع تجديد تعريف ملت بالا دست و پايين دست است.

در مورد آينده خود اين حرکات فکر ميکنم با توجه به ادغام اقتصادى جهان سرمايه‌دارى، و با توجه به اينکه بورژوازى دارد نه به تفکيک دنيا به آحاد ملى کوچک بلکه به الگوهاى جديد براى بلوک‌بندى‌هاى فرامِلــّى فکر ميکند، ناسيوناليسم اين دوره اقبال عمومى‌اى حتى در درون بورژوازى پيدا نميکند. حتما بعضى‌ها مستقل ميشوند و بعضى نه. اما ملى گرائى و استقلال طلبى سوژه مد روزى براى جهان سرمايه دارى نخواهد شد.

کارگر امروز: تأثير تحولات جهانى بر اوضاع ايران چيست؟ بسيارى از احزاب ايرانى با اين تحولات چشم‌انتظار ظهور پارلمانتاريسم و دموکراسى در ايران هستند.

منصور حکمت: اپوزيسيون ليبرال ايرانى، همينطور وارياسيون‌هاى جديد آنها که با دگرديسى توده‌ايسمِ سابق پيدا شده‌اند، به اين شيوه تفکر عادت دارد. پريروز کندى آمده بود قرار بود پارلمانتاريسم در ايران برقرار شود، ديروز کارتر و غيره. دموکراسى و پارلمانتاريسم هم هنوز قرار است بيايد! اينها نميفهمند که سياست و اوضاع سياسى در جامعه از تقابل نيروهاى مادى اجتماعى، چه داخلى و چه بين المللى، تبعيت ميکند و نه از فرمول بنديهاى سانتى مانتال مانند "عصر سقوط ديکتاتورى‌ها". "ديکتاتورى" را نيروئى بايد براندازد. "سقوط ديکتاتورى‌ها" نحوه‌اى است که اقشار ميانى و روشنفکران اميدوار اروپا دوست دارند واقعيات امروز را بفهمند. وگرنه خدايان عزم نکرده‌اند که ديکتاتورى‌ها را يکى پس از ديگرى در دنيا برچينند. بعلاوه اينها فراموش ميکنند که دموکراتيسم غير‌رسمى و دانشگاهى و طبقه متوسطى در اروپا که چندى پيش فرمول سقوط ديکتاتورى‌ها را باب کرده بود بشدت اروپا-محور است. تا آنجا که به خارج اروپا بويژه به کشورهائى که سر و وضع مردمش مرتب نيست، برميگردد از نظر اينها براى اعلام وجود دموکراسى، يک انتخاب فرمايشى با شرکت اپوزيسيونهاى دستگاهى کفايت ميکند. دموکراسى رسمى طبقه حاکم در اروپا هم که کلمه دموکراسى را در برابر بلوک شرق بکار ميبرد و اگر دموکراسى مساله‌اش بود نسل بعد از نسل، ديکتاتورى‌هاى نظامى به کشورهاى تحت سلطه خودش تحميل نميکرد و اين کشورها را به قتلگاه و ميدان جنگ تبديل نميکرد.

چيزى که ميتوان روى آن انگشت گذاشت تغيير در موقعيت عينى ايران و جريان اسلامى است. احتمالا با حذف بلوک شرق ايران آن درجه حساسيت استراتژيکى سابق را براى غرب نخواهد داشت. همينطور سرمايه جهانى احتياج مبرمى به کمربند سبز و پان‌اسلاميسم پيدا نميکند. بازسازى اقتصادى ايران هم فعلا بايد در صف بايستد تا تجديد سازمان اقتصادى اروپاى شرقى به جائى برسد. همه اينها يعنى تغيير معادلات اقتصادى و سياسى در ايران به نسبت چند سال قبل... و شايد جهت عمومى آن در تنگنا قرار گرفتن رژيم اسلامى باشد. اينکه ماحصل بحران اقتصادى و سياسى در ايران چيست، پارلمان و دموکراسى، که معادل آزادى سياسى نيست، يا نوع جديدى از استبداد بورژوائى و يا آلترناتيو انقلابى و رهائيبخش کارگرى، ديگر امرى است که تقابل نيروهاى اجتماعى تعيين خواهد کرد. شخصا فکر ميکنم اگر کسى در ايران آزادى سياسى ميخواهد نبايد جز به کارگر ايرانى چشم اميد داشته باشد. بورژوازى، چه ايرانى و چه غير ايرانى‌اش، نشان داده که کارش و کسبش در کشورى مانند ايران بدون بيحقوقى ميليونى انسانها نميچرخد.

اين مصاحبه اولين بار در نشريه کارگر امروز شماره يک (ارديبهشت ١٣٦٩ - مه ١٩٩٠)
و بار دوم در کارگر امروز شماره ٤٤ (بهمن ١٣٧٢ - فوريه ١٩٩٤)، منتشر شده است.


hekmat.public-archive.net #2540fa.html