Status             Fa   Ar   Tu   Ku   En   De   Sv   It   Fr   Sp  

بورژوازى و هياهوى آلترناتيوها


هرکس اين امکان را داشته باشد که از خلال نشريات و ‌راديوهاى اپوزسيون بورژوايى جمهورى اسلامى در مناقشات متقابل آنها، مناقشاتى که بنظر ميرسد بازار سياست در خارج کشور را کاملا بخود مشغول کرده است. دقيق شود نميتواند متوجه يک امر نشده باشد، و آن، مسابقه يا بهتر بگوئيم مناقصه سياسى‌اى است که سلطنت طلبان و شوراى ملى مقاومت طرفين آنرا تشکيل ميدهند. اين جو رقابت هر روز حدت بيشترى مييابد. بنظر ميرسد رقبا‌همه نيروى خود را عليه يکديگر‌آرايش داده‌اند و هر‌ يک ديگرى را با حساسيت تمام زير‌نظر گرفته است. اين رقابت با نگرانى حساسيت هيستريک نشريه مجاهد در‌قبال ايده تشکيل جبهه ليبرال- سلطنت طلبى نزيه و‌شرکا‌و ‌وصلت اعقاب از‌تخت افتاده مظفرالدين شاه و سردار اسعد بختيارى تحت لواى مشروطه سلطنتى، و با‌تلاش مجاهد در‌چند هفته قبل براى اثبات اينکه بورژواها‌در روز ١٤ مرداد ابدا بوق اتوموبيل‌هاى خود را به صدا در نياورده اند و چلچراغها را روشن نکرده‌اند، بالا گرفته است.

جايزه يا بهرحال آنچه در انتظار برنده است، مقام شامخ تنها آلترناتيو مقبول بورژواى در برابر جمهورى اسلامى است. قاضى و داور اين مسابقه نامقدس را نيز افکار عمومى (بورژوايى) در‌ايران و اروپا و ‌دول و محافل امپرياليستى اروپاى غربى‌ و ‌امريکا تشکيل ميدهند. دير زمانى است که خواست سرنگونى جمهورى اسلامى به يک خواست عمومى تبديل شده است. تب سرنگونى حتى بورژوازى را نيز فراگرفته است. اين يک ويژگى اوضاع سياسى کنونى است. که بايد در تعيين تاکتيکهاى حزب انقلابى طبقه کارگر ملحوظ باشد.

جمهورى اسلامى يک رژيم بورژوايى است. انقلاب را براى بورژوازى به خون کشيده است. کمونيستها، جنبش کارگرى و مبارزات دمکراتيک توده‌هاى مردم را آماج ضربات دائمى خود ساخته است. هر روز صدها ميليون دلار به کيسه طبقه بورژوا بطور کلى و کارتلها و تراستهاى صنعتى و مالى امپرياليستى ميريزد. هر جا در منطقه نامى از انقلاب و مبارزه توده‌ها در ميان باشد سايه سياه ارتجاع پان اسلاميستى و تفرقه مذهبى را چون تهديدى مرگبار بر بالاى سر توده‌ها ميگستراند. با اين وجود على الظاهر منزوى است. با اين وجود هنوز نتوانسته است موجوديت خود را نزد امپرياليسم و بورژوازى بيمه کند و روزى نيست که اين يا آن حزب و دولت و سياستمدار بانفوذ از ميان بورژوازى او را بى آينده و متزلزل نخواند، و امثال رفسنجانى را با اين ناسپاسى و بى انصافى خود بر منابر به شيون و زارى و هذيان گويى نکشاند. هيچ دولت امپرياليستى‌اى نيست که در عين گسترده‌ترين کمکهاى مالى و تسليحاتى به جمهورى اسلامى، در خفا و آشکار به حدادى آلترناتيوى براى جايگزينى آن مشغول نباشد و جمهورى اسلامى را از اينکه نتوانسته است عليرغم همه خدمات ننگين‌اش به سرمايه و امپرياليسم، چون رژيم شاه در نزد اربابانش از تامين و ثباتى برخودار باشد، در غبطه و تشويش دائمى نگاه ندارد. نيازى به تاکيد نيست که در پايه‌اى ترين سطح آنچه بخشهاى گوناگون بورژوازى در ايران و جهان را اينچنين به امر سرنگونى و جايگزينى جمهورى اسلامى معطوف ساخته است، قبل از هر چيز صدور حکم نابودى رژيم از جانب کارگران و زحمتکشان انقلابى و توده‌هاى مردم محروم جامعه است. اين کابوس قيام محتوم توده‌هاست که بورژوازى را به تدارک براى جايگزينى حکومت خادم خويش سوق ميدهد و نيروها و احزاب بورژوايى را براى ارائه آلترناتيو به ميدان ميکشاند. تجربه قيام بهمن اين را به هر مدافع مالکيت خصوصى و استثمار سرمايه‌دارى خاطر نشان کرد که قيام توده‌هاى ناراضى، استثمار شده و بخون کشيده شده، هر قدر هم که بتوان بر آن لگام زد، ماشين دولتى بورژوازى يعنى موثرترين و حياتى‌ترين ابزار حفظ حاکميت کل طبقه بورژوا را دچار اخلال ميکند، کارگران را دهها گام به جلو ميکشد و سودآورى و انباشت سرمايه را تا مدتها با مخاطرات جدى روبرو ميسازد. ترس از قيام، ترس از توده‌ها، ‌ترس از کارگران، اين مبناى تکاپوى امروز احزاب بورژوا در جايگزينى جمهورى اسلامى است .

بر زمينه اين تهديد دائمى انقلاب و احتمال سرنگونى جمهورى اسلامى از پائين، عوامل ديگرى نيز بورژوازى را به تدارک آلترناتيوهايى در برابر‌جمهورى اسلامى ناگزير ميسازد.

عدم کارآيى اقتصادى و ادارى جمهورى اسلامى براى تامين ملزومات کارکرد و انباشت متعارف سرمايه، نامشخص بودن عاقبت سياست علم کردن ارتجاع پان اسلاميستى در برابر انقلاب اسلامى ايران و منطقه عليرغم کارآيى نسبى تاکنونى آن، تضادها وکشمکش‌هاى درونى شديد در حکومت ايران که بويژه بامرگ خمينى آينده اين رژيم را کاملا به زير سئوال ميبرد، بالاخره رقابت قدرتهاى مختلف امپرياليستى براى کسب تعادل قواى مطلوبترى در ايران و خاورميانه، اينها از جمله مهمترين عواملى است که نه تنهاسرمايه امپرياليستى بطورکلى بلکه تک تک دول و بلوکهاى امپرياليستى را ناگزير ميسازد تا براى جايگزينى جمهورى اسلامى از هم اکنون خود را آماده کنند. تمام تلاش بورژوازى اينست که جمهورى اسلامى بدون آنکه توده‌هاى مردم فرصت دخالت و اعمال اراده بيابند، از بالا به رژيم سياستى مطلوب او تحول يابد و يا با چنين رژيمى جايگزين شود.

در عين حال همه اين عوامل به اين معنى است که بحران انقلابى در ايران خاتمه نيافته است. جمهورى اسلامى اعتلاى انقلابى در کشور را به زور سرنيزه فرونشانده است، اما ما در ايران با يک شکست کلاسيک انقلاب روبرو نيستيم. بر مبناى بحران اقتصادى دائما عمق يابنده سرمايه‌دارى ايران و تمايلات دمکراتيک فروکوفته، خواستهاى اقتصادى عقيم مانده مشقات و محروميتها و بيحقوقى مطلق سياسى ميليونها کارگر و زحمتکش، خواست سرنگونى جمهورى اسلامى به يک خواست سراسرى، فراگير و مبرم توده‌ها بدل شده است. بحران انقلابى پيکر جامعه را فراگرفته است. بحرانى که با هر شکاف جدى در بالا و يا با هر تحرک مبارزاتى سازمان يافته، آگاهانه و ادامه کار در پائين، به سرعت زمينه ساز يک اعتلاى نوين انقلابى در سراسر کشور خواهد گشت.

اين وظيفه و فلسفه وجودى احزاب و سياستمداران بورژوازى است که در شرايط بحرانى به طبقه خود آلترناتيو ارائه کنند. به اين ترتيب آلترناتيوهاى سلطنتى و دمکراتيک اسلامى فقط آلترناتيوهايى در برابر جمهورى اسلامى بمثابه يک هيات حاکمه معين نيستند، بلکه آلترناتيوهايى براى کل وضعيت اجتماعى و سياسى‌اى هستند که جمهورى اسلامى سمبل و چکيده آن است. مقبوليت اين يا آن آلترناتيو براى بورژوازى و امپرياليسم نيز جز بمعناى مطلوبيت اين يا آن راه حل آلترناتيو براى خروج از بحرانى که گريبان سرمايه‌دارى و حکومت بورژوازى در ايران راگرفته است، نيست.

جمهورى اسلامى خودفعالانه ميکوشد تا کارآيى‌اش را درفائق آمدن بر اين بحران به امپرياليسم گوشزد کند. جمهورى اسلامى ميکوشد تا ثبات اقتصادى خود و قابليت خود در دخالت ضدانقلابى در منطقه و سرکوب هر گونه جنبش انقلابى توده‌ها را به اشکال مختلف به نمايش بگذارد و به همان آلترناتيوسازانى که امروز شوراى ملى مقاومت و سلطنت طلبان دست به دامن آن شده‌اند بقبولاند. اما واقعيات جايى براى چنين اطمينان خاطرى براى بورژوازى باقى نگذاشته است.

موقعيت امروز جمهورى اسلامى از يک جهت مشابه موقعيت رژيم شاه درسال ٥٦ است. همان دستهايى که بر سر کار نگه‌اش داشته اند در جستجوى جانشينى براى آنند. اما حتى اين تشابه نيز مطلق نيست. اولا، رژيم شاه با ضربات يک جنبش رو به اوج توده‌اى روبرو بود. جمهورى اسلامى هنوز با چنين شرايطى فاصله دارد و ثانيا، در برابر رژيم سلطنت، تمام آلترناتيو جناحهاى مختلف بورژوازى امپرياليستى، بناگزير در وجود جريان خمينى و شرکاء خلاصه شده بود. شوراى ملى مقاومت و سلطنت طلبان نيز هنوز از چنين موقعيت ممتازى بدورند... و اين آن عامل اساسى است که رقابت شورا و سلطنت طلبان را بطرز اجتناب ناپذيرى شدت بخشيده است.

کداميک از اين دو جريان قادر خواهد شد تا ديگرى را ازميدان بدر کند و خود به نقطه سازش جديدى براى بخشهاى مختلف بوژوازى تبديل شود؟ از زاويه منافع توده کارگر و زحمتکش در ايران اين مساله‌اى ثانوى است. مساله اساسى اينست که زحمتکشان در مقياس وسيع بياموزند که اين جدال، جدال درونى بورژوازى است، جدالى براى تعيين آن نيرو و جريان بورژوايى است که بايد در آينده رو در روى انقلاب توده مردم قرار گيرد.

سلطنت طلبان بقاياى آن ضدانقلابى هستند که توده‌هاى مردم ايران پنج سال قبل با شعف بسيار بگور سپردنند. اينها بقاياى ارتجاع آريامهرى‌اند. رژيم نظامى- پليسى‌اى که اختناق سياه، پليس مخفى مخوف و سرسپردگى آشکار به آمريکا مشخصه اصلى آن بود. اگر سلطنت طلبان پس از سالها ديکتاتورى سياه و قريب دو سال مردم کشى در طول انقلاب، مجداد جرات يافته‌اند تا خود و رژيم رسواى خود را بعنوان آلترناتيو عرضه کنند، اين تنها گواهى بر سير قهقرائى انقلاب درايران است. براستى چگونه است که فراريان رسواى ٥ سال قبل امروز مجددا به بازپس‌گيرى قدرت و به قابليت خود در به تمکين کشانيدن توده‌ها اميدوار شده‌اند؟ پاسخ روشن است. اولا، جمهورى اسلامى قريب ٥ سال است که انقلاب و انقلابيگرى را ميکوبد و مسخ ميکند. سلطنت طلبان قبل از هر چيز با عقب نشينى انقلاب و قلع و قمع توده‌هاى قيام کننده از گور برخاسته اند. آنها اين حيات مجدد خود را بيش از هر چيز مديون جمهورى اسلامى‌اند. ثانيا، سلطنت طلبان به تمايلات تسليم طلبانه و مستاصلانه عقب مانده‌ترين اقشار جامعه اميد بسته‌اند که با مشاهده جنايات بى حد و حصر جمهورى اسلامى و فقر و فلاکت بى سابقه، به اعاده رژيم آريامهرى، که در نزد آنان با رونق سرمايه‌دارى ايران در سالهاى قبل از انقلاب تداعى ميشود، رضايت داده‌اند و بالاخره ثالثا، سلطنت طلبان نيز به اقتضاى موقعيت به قباى جديدى ملبس شده‌اند آنها مشروطه طلب شده‌اند. امروز بسيارى از رهبران سران جبهه ملى در طيف سلطنت طلبان جاى گرفته‌اند و کمک کرده‌اند تا تصوير تيمساران ابله، خشک مغز و قلدرمآب اعليحضرت بانقش و نگار حضرات ليبرال پارلمانتاريست جبهه ملى تلطيف و تزئين شود. اين چرخش بسوى مشروطه‌طلبى لااقل در اين مقطع کمترين انعطاف اجبارى از جانب مدافعان رژيم آريامهرى در برابر توده‌هاى خشمگينى است که اگر انقلابشان به يغما رفته است، مشاعر سياسى‌شان و خاطراتشان از اويسى‌ها و ازهارى‌ها و‌رحيمى‌ها بر سر جاى خود باقى است. مشروطه طلب شدن فعلا لازمه‌ آلترناتيو شدن هواداران ارتجاع آريامهرى است.

اما شوراى ملى مقاومت چگونه به زعم خود بعنوان تنها آلترناتيو دمکراتيک رژيم خمينى و يا به بيان واقعى و غيرتبليغات، بعنوان يک آلترناتيو بورژوايى صاحب آينده در برابر جمهورى اسلامى، پديدار شده است؟ در پس اين سوال، سوال اساسى‌ترى نهفته است و آن سير حرکت سازمان مجاهدين خلق است. زيرا شوراى ملى مقاومت در واقع عنوانى براى فصل آخر داستان گرويدن تمام و کمال مجاهدين به اپوزيسيون بورژوايى است. شوراى ملى مقاومت بطور کلى گوياى سرنوشت رقت‌بار خرده بورژوازى در شرايط فقدان يک حزب سياسى قدرتمند پرولترى و صف مستقل پرولتارى انقلابى در انقلاب است. اما بطور مشخص، ٣٠ خرداد زاد روز واقعى شوراى ملى مقاومت است. زمينه‌ها و مصالحى که در طول دو سال و نيم، از قيام بهمن تا ٣٠ خرداد بتدريج فراهم آمده بود، در ٣٠ خرداد حاصل ناگزير خود را ببار آورد.

٣٠ خرداد چه بود؟ مجاهدين آن را آغاز انقلاب نوين ايران و مقطع تحول فاز سياسى به فاز نظامى مبارزه نام نهاده‌اند. اما مگر انقلاب قديم ايران در بهمن ٥٧ فرو‌مرده بود؟ مگر زحمتکشان ايران شليک گلوله ضدانقلاب اسلامى را برسينه ناصرتوفيقيان‌ها و فوادمصطفى سلطانى‌ها خواب ديده بودند؟ آيا براستى فاز نظامى مبارزه با امتناع بخش وسيعى از توده‌ها از باز پس دادن سلاح‌ها در فرداى ٢٢ بهمن عملا و بطور ضمنى آغاز نشده و در ٢ سال مبارزه مسلحانه در کردستان (تا همان مقطع ٣٠خرداد) يعنى در همان فاز سازش سياسى مجاهدين با خمينى نشکفته بود؟ به راستى آيا مجاهدين مجازند که ميان ٢٨ مرداد ٥٨ و ٣٠ خرداد ٦٠، يعنى جلوه‌هاى مختلف يک رويارويى واحد ميان انقلاب و ضدانقلاب، ديوار چين بکشند - آنهم تنها به اين مجوز که در اولى مجاهدين خود در کنار جمهورى اسلامى و در دومى در برابر آن قرار گرفتند؟

خوشپندارى است اگر کسى اين مرحله‌بندى تحريف آميز مجاهدين خلق در تاريخ انقلاب را يک شگرد تبليغاتى و يا يک تکاپوى ساده براى پوشاندن اشتباهات پيشين‌شان بپندارد. اين نيز نادرست است اگر به اين تفسير رضايت بدهيم که گويا مجاهدين، بر مبناى بينش ايده‌آليستى و بنا بر سنن کسالت آور مذهبى خود، بار ديگر تاريخ تحول جهان مادى و حرکت نيروهاى واقعى طبقات اجتماعى را با شاخص هجرتها، ميلادها و آوارگيهاى قائدين فرقه و شريعت خود سنجيده‌اند و مرحله‌بندى کرده‌اند. مجاهدين در محاسبات سياسى خود آنچنان که وانمود مى‌کنند مذهبى نيستند.

٣٠ خرداد براى مجاهدين داراى يک معنى واقعى سياسى- تشکيلاتى است. ٣٠ خرداد مقطعى است که در آن مجاهدين بالاخره خود را از جمهورى اسلامى گسستند و بطور رسمى در اپوزيسيون فعال آن قرار گرفتند. خلع درجه خمينى در ادبيات مجاهدين، از"پدر ملت" و "تنها فرد صالح درکشور براى احراز مقام رياست جمهورى" تا حد "خمينى دجال" و " جلاد جماران"، به يکباره در فاصله ٢٩-٣١ خرداد ٦٠ تاريخ اعلام موجوديت مجاهدين خلق بعنوان يک نيروى مخالف "رژيم خمينى" است.

اما مجاهدين در اين گسست بسمت انقلاب نچرخيدند. جدايى مجاهدين و آغاز تلاش بالفعل آنان براى کسب قدرت، معناى قدرت و روش دستيابى به آن را در بينش مجاهدين افشا کرد. آنان که در تبليغ سازش رو به توده‌ها داشتند، در جدال قدرت چشم به بالا دوختند، و به تکميل اعتبارنامه سياسى و ديپلماتيک خود براى جلب حمايت بورژوازى برخاستند. اين اعتبارنامه را خود جمهورى اسلامى براى مجاهدين پرتاب کرد. "بنى صدر"، بمثابه سمبل رودررويى با توده انقلابى و ضديت با انقلاب با عنوان رئيس جمهور قانونى و منتخب، تمام آن "آينده"اى بود که مجاهدين براى ايجاد آلترناتيوى قابل اعتنا و مقبول براى سرمايه و امپرياليسم بدان نياز داشتند. به اين ترتيب مجاهدين از ائتلاف ضمنى با جناحى از بورژوازى دست کشيدند، تا به ائتلاف قطعى با جناحى ديگر بپيوندند. آنان دست از توهم پراکنى نسبت به رژيم ارتجاعى جمهورى اسلامى کشيدند تا در گام مشخص بعدى خود آشکارا به اپوزيسيون بورژوايى آن بپيوندند و به اين ترتيب، زمينه را براى رفع آخرين توهمات توده‌هاى انقلابى نسبت به خود فراهم سازند. در تفکر مجاهدين مفاهيم و پديده‌هايى چون "جامعه بى طبقه توحيدى"، "خلق" و يا حتى ميليشاى دانش آموزى خود سازمان، جاى خود را به مقولات زمينى، فوق العاده عقب مانده و لذا از نظر بورژوازى مشروع و صاحب "آينده"اى چون جمهورى دمکراتيک اسلامى، تماميت ارضى ايران و ارتش غيور ميدهد، توهم پراکنى شبه سوسياليستى و شبه انقلابى، با واقع بينى بورژوايى و مانورهاى ديپلماتيک (و حتى دراماتيک) براى جلب نظر محافل بورژوا- امپرياليستى جايگزين ميشود. اين بهائى است که مجاهدين با رغبت براى قبولاندن و شناساندن شوراى ملى مقاومت به عنوان يک آلترناتيو عملى براى تخفيف بحران دامنگير بورژوازى در ايران پرداخته اند. و اين پايان مناقصه نيست.

هر رقابتى تنها برمبناى مفروضات و زمينه مشترکى در ميان رقبا امکان پذير است. توليدکنندگان يک کالاى واحد، سرسخت‌ترين رقباى يکديگرند. هر مسابقه اى نيز بر مبناى قواعد و موازين مشترک و پذيرفته شده‌اى برگزار ميشود. رقابت شوراى ملى مقاومت و سلطنت طلبان نيز دقيقا چنين است. مفروضات و زمينه‌هاى مشترک چيزى جز حفظ اساس و بنياد حکومت بورژوايى و ارکان حقوقى قضايى و نظامى آن نيست. قواعد و موازين مشترک نيز در اصل جلوگيرى از دخالت انقلابى توده‌ها از پائين و ممانعت از تکرار تجربه انقلاب خلاصه و جمعبندى ميگردد. هر قدر شوراى ملى مقاومت در تعهد به اين اصول و موازين بورژوايى راسخ‌تر ميشود، رقابت ميان اين دو آلترناتيو يک طبقه حدت و شدت بيشترى مييابد.

اما تفاوتهاى اين دو جريان در کجاست؟ سلطنت طلبان ٥ سال قبل در ٢٢ بهمن حکم شايسته خود را از توده‌ها دريافت کردند، حال آنکه شوراى ملى مقاومت هنوز براى توده مردم يک نيروى اپوزيسيون آزمايش نشده است. سلطنت طلبان نماينده ارتجاع خالص آريامهرى‌اند که توده مردم را بخاطر انقلابشان مقصر و مستوجب انتقام ميخوانند. شوراى ملى مقاومت هنوز خود را به انقلاب ميچسپاند و براى آن دست تکان ميدهد. سلطنت طلبان احتمالا مورد تمايل بيشتر امپرياليسم آمريکا هستند. شوراى ملى مقاومت، درمقابل، حاميان خود را در سوسيال دمکراسى اروپاى غربى جستجو ميکند. سلطنت طلبان تنها بر مبناى تسليم، تمکين و بى تحرکى کامل توده‌ها اميد به قدرت دارند، شوراى ملى مقاومت، در مقابل، هنوز از قابليت سوارى خود بر موج يک برآمد نوين توده‌اى نااميد نشده است...

اما اين تفاوتها براى طبقه کارگر اساسى نيست و تنها در جزئيات و ظرايف سياستها منظور ميشود. هر کس "تفاوت" خمينى و بنى صدر در تهران را با انطباق کاملشان در کردستان يکجا مد نظر بگيرد به خصلت کمابيش ظاهرى و بى دوام اينگونه تفاوتها در ميان احزاب بورژوايى پى ميبرد. طبقه کارگر بايد بدوا تشابه و اشتراک منافع اين احزاب را در سياست خود ملحوظ کند.

تمام سياست حزب ما معطوف به حفظ استقلال سياسى و عملى طبقه کارگر ايران است. حزب ما بايد در برابر کل بورژوازى به مثابه يک طبقه، بديل طبقاتى خود، يعنى حکومت پرولتارياى انقلابى را بنشاند. حزب ما بايد از رقابت و تناقضات احزاب مختلف بورژوايى براى آموزش توده‌هاى طبقه خود به ضرورت يگانه خويش و ساختمان نوين جامعه سوسياليستى بهره گيرد. حزب ما بايد در برابر ارتجاع عريان آريامهرى، ليبراليسم و يا رفرميسم عوام فريبانه اپوزيسيون مذهبى، پرچم دمکراسى پيگير و انقلابى را بيافرازد و کارگران، توده هاى مردم زحمتکش، زنان، خلقهاى تحت ستم و کل محرومان جامعه را به برپايى جمهورى دمکراتيک انقلابى فراخواند.

کارگران آگاه ايران اين درس اساسى مارکسيسم را که طبقه کارگر تنها به نيروى خود و تحت پرچم مستقل خود به پيروزى ميرسد، از انقلاب ٥٧ آموخته‌اند. حزب ما بايد تضمين کند که اين درس تا اعماق طبقه کارگر رسوخ کند و توده ميليونى کارگران را بعنوان رهبر و مجرى آگاه انقلاب به ميدان بکشد. امروز، تنها با تحکيم هرچه بيشتر حزب کمونيست ايران در درون طبقه کارگر ميتوان روياى ضد انقلابى تبديل تودهاى کارگر و زحمتکش به عامل انتقال قدرت ميان احزاب مختلف بورژوايى را به رويايى پوچ و تحقق نيافتنى تبديل نمود. نه جمهورى اسلامى، نه جمهورى دمکراتيک اسلامى، نه اعاده حکومت آريامهرى در لفافه‌اى جديد و نه هيچ آلترناتيو ديگر بورژوايى از نقطه نظر طبقه کارگر ايران صاحب "آينده"اى نيست. کارگران تحت پرچم حزب کمونيست ايران در مبارزه براى سرنگونى جمهورى اسلامى، هر آينده بورژوايى ديگر را نيز مصممانه در هم خواهند کوبيد.

منصور حکمت

سرمقاله کمونيست ارگان مرکزى حزب کمونيست ايران - شماره ٣، ٣٠ آذر ١٣٦٢


hekmat.public-archive.net #0220fa.html